دختر نخل ها

ساکن نخل های طریق العلماء

کربلا پرسن؟ نجف پرسن؟ این پرسن یا اون پرسن

کانال دوستم نظر سنجی گذاشته شما کدومید؟

میگه کربلا پرسن یا نجف پرسن؟

شور طوفانی پرسن یا شور اگزوزی پرسن؟😂

مداحی فارسی یا مداحی عربی پرسن؟

ستوده پرسن یا شکری پرسن؟

شارع السدره پرسن یا شارع القبله پرسن؟

( پرسن که میگن یه اصطلاح خارجیه یعنی اهل کدومی؟)

 

جوابای خودم

ببین رفیق من عااااشققق نجفم ولی دیوونه ی کربلام :)

نمیدونم‌چجوری توصیفش کنم. برا زندگی دوست دارم نجف باشم ولی مستی به سرم میزنه دلم میخواد برم کربلا..

 

۲- شور طوفانی قطعا- از اونایی که غیرت و احساس سینه زنی میاد به جونت

ولی در کل من عاشق مداحیای احساسی ام.. اونایی که اشکت رو در میاره...

 

۳- اگر عربیم خوب بود قطعا مداحی عربی 

۴- محمود کریمی پرسن🗿

۵-فقط شارع الرسول نجف🥲 البته از کربلا که زیارت درست و حسابی نصیبم نشد که بدونم ولی تا اینجای کار شارع الرسول

 

خب خوشم میاد جوابام اصلا مطابق با نظر سنجی نبود😂

دوست داشتین جواب بدین با سلیقه ی هم آشنا شیم

 

 

( صوتیات حنانه فی النجف الاشرف و کربلاء المقدسه به روز شد :)) هلا بالزوار! برید لذت ببرید

بیست و سوم رمضان ۱۴۴۵

میخواستم خیلی چیزا بنویسم ولی...

به چند تا چیز اکتفا میکنم.

اول از همه غزه... که کلید ظهوره... غزه، غزه، غزه، غزه... از ذهنم نمیری بیرون..میدونم یه روزی میاد که تو مسجدالأقصی نماز بخونم...میخوام بهش باور داشته باشم...

دوم این متن نوحه بود که حال خراب من رو خوب توصیف میکرد‌ :)

میگه:


حالا که دیگه رسیدم ته خط
دوباره فقط تو موندی تو فقط
دل من چند تا سوال داره ازت
اونی که شکسته از درون باید چیکار کنه؟
هی لگد خورده از این و اون باید چیکار کنه؟
اونی که خیلی زمین خورده باید چیکار کنه؟
بیش‌تر از هزار دفعه مرده باید چیکار کنه؟
ای مسیحا تو …
«توی قلبِ خرابم هیشکی نگرفت جاتو😭»
ای دلارا تو …
«از همه ناامیدم آقا، همه الّا تو💔»
ای حسین جانم …


---

منو بخر... امشب شهادتنامه‌مو امضا میکنی؟

نخل نمیدونم چندم

آقا سلام

ذهنم خیلی به هم ریخته‌س 

باید مرتبش کنم

اول از همه مسئله ی ترور سردار و تخریب کنسولگری ایران تو دمشقه... دارم به این فکر میکنم اگه ایران پاسخ درستی نده چی؟ اسقاطیل رسما حمله رو به کشورمون شروع کرده... ولی بیشتر از این خواری رو نمیتونیم تحمل کنیم..

چیکار کنیم آقا چیکار کنیم؟

من به عنوان یه ایرانی میتونم تبعات پاسخ به این حمله رو بپذیرم... ولی بی پاسخی این قضیه رو نه... باید ایران یه پاسخ در خور این حمله بده...

چی میشه یه روز بیدار شم ببینم همه ی یهودیای صهیون به درک واصل شدن؟ عید منه قطعا

 

و مورد دومی که ذهنم رو مشغول کرده در راستای رفع تکلیفه

از اونجایی که رشته ی تو محدوده و میپرسن با رشته‌ت چیکارا میتونی بکنی اینجا مینویسم.

خب ببین حنانه چند تا گزینه جلوت داری:

( ۲مورد اول که برا من رویاست :)))

۱- اونقدر کله گنده باشی که بری ارشد تهران بخونی. همونجا هم زندگیت رو ثابت کنی و‌ وارد سفارت فرانسه بشی و مترجم دولتی بشی. که این نسخه تقریبا تخیلی ترین و دور از دسترس ترینه ولی هم سرمایه خوبی دراختیارت قرار میگیره هم اینکه راه های های نفوذ بیشتری برای پایه ریزی اهدافت داری. مثلا اگه من یه مقام دولتی داشته باشم خیلی دستم باز تره که بتونم در راستای اون چه که میخوام کاری انجام بدم. چه از لحاظ فرهنگی، چه از لحاظ مالی، چه از لحاظ سیاسی

 

۲- مترجم کتاب بشی. باز اینم خیلی برات غیر قابل دسترسه ولی بری تهران زیر نظر نهاد رهبری و به عنوان مترجم شروع به کار کنی و کتابای آقا رو به فرانسه بنویسی و توی فرانسه و کشور های فرانسوی زبان منتشر کنی. که این قطعا توی گسترش تفکر انقلاب کمک بیشتری میکنه. 

 

۳- کارشناسی رو بگیری و عین یه انسان روتین مند بری تو یه آموزشگاه زبان فرانسه کار کنی. که این گزینه برا خودمم از رده خارجه و با روحیاتم نمیخونه یا برم توی دادگستری مترجم قضایی بشم یا توی شرکت های داروسازی که واردات از فرانسه دارن کار کنم که باز هم با روحیات من نمیخوره.

 

۴- ازمون استخدامی بدی بری تو اموزش پرورش. چون مسئله و دغدغه ی زیادی هم دراین باره هست. اموزش پرورش ما نظام اموزشیش کپکه... فک کنید بابای من اینقدر حالش از این فضا به هم میخورد که خودش درخواست داد زودتر بازنشسته‌ش کنن و وارد شغل ازاد شد و نمیدونم من ادم جنگیدن و تحمل کردن این فساد اموزشی هستم یا نه. مدارس به نیروی اموزشی انقلابی نیاز داره..! بچه ها پر از ضعف های تربیتی هستن که اگه تو مدارس براشون جبران نشه در سن بالاتر قطعا سخت تر جبران میشه. اگه معلم زبان بشم تایم کلاسم دست خودمه. اموزش میفته دست خودم. من میمونم و بچه هام. از روشای خودم باهاشون حرف میزنم‌. دستم برای خیلی از کارا سر کلاس باز میشه. میدونم دهنم سرویس میشه میدونم مامانم همین الان از فضای مدرسه دلش خونه ولی اگه کم کم بیایم و مدارس رو پر کنیم شاید بشه کاری کرد هرچند که میدونم سخته. خیلی هم سخته.....

 

۵- کلا از رشته ی فرانسه بیام بیرون و برم سراغ نقاشیم و اونجا روی مسائل فرهنگی، ظهور، تربیتی کار کنم...

 

انتخاب سخته ولی وقتی ندارم و یه سال دیگه درسم تموم میشه...

 

پ.ن: آقا پست بعدی که به صفحات بالا اضافه‌ش کردم قراره مداحی ها و نوحه هایی باشه که توی نجف و کربلا گوش دادم. مدام چک کنید. چون به روز میشه ؛)

 

این مطلب عنوانی ندارد

من مرگ را آنگاه زیبا دیدم که هنگامه ی برخورد شمشیر به فرق مبارکت فرمودی

فزت و رب الکعبه...

میگویند در عالم هنگام مرگ عزرائیل مسئول جان ستاندن و قبض روح انسان هاست الا ۲ نفر! که جان آن ها را خدای بستاند! اول نبی اکرم محمد مصطفی (ص) و دوم امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب...

و امروز خداوند روحت را به آغوش خویش بازگرداند..

-----

منِ بی عرضه که هیچی از خودم ندارم :) اینقدر سخیف و بدبخت و بیچاره ام که با کوچیکترین مشکلات دنیا غصه میخورم و سریع خودم رو میبازم...

ولی 

بمیرم برا زخمات... غم هات... غصه هات... دوریت از فاطمه ات

همه خیال میکنن اون شبی رفتی که ابن ملجم (لعنت الله علیه) زد به فرق مبارکت...

نه... همون شبی رفتی که فاطمه‌ت رو غسل دادی و زخم پهلوش رو تازه متوجه شدی...

بابا علی همون شب مرد بچه ها...

ولی خوب ازت یادگرفتم مرگ چقدر از زندگی شیرین تره... مرگی که تهش وصال به معبود ازلی و ابدیه... همون که به دست دشمنای خدا خونت ریخته میشه و یه اسمی روش گذاشتن.. بهش میگن شهادت!

مرگِ من..مرگِ شیرین من... محبوبِ گم شده... چقدر دیر فهمیدم رسیدن به تو یعنی رهایی از بند جسم و تن و دنیا و دلبستگی های کودکانه‌ش... چقدر احمق بودم که توی این دنیا دنبال خوشبختی میگشتم در حالی که خوشبختی یعنی اونقدر این دنیا رو بیخیال بشی که مرگت بشه مثل حر ریاحی... بشه مثل حبیب.. مثلِ علی....

چقدر شوق دارم که زودتر در آغوشت بگیرم محبوب گم شده ی من...

اگه یه شب دلتون سوخت برام و خواستین دعام کنین بگین خدا به مرگ طبیعی جونش رو نگیره ( هرچند خیلی روسیاهم و روم زیاده ولی آرزویی جز این ندارم) بگین به دست بدترین دشمنای خدا جونش گرفته بشه و در حالی که توی خون خودش دست و پا میزنه دنیا رو ترک کنه :)

دو رو های مذهبی نما

 

هر وقت دیدین

یه مذکر جملات قصار مذهبی میگه و قلمبه سلمبه حرف میزنه 

ولی به بهانه های مختلف پیام میده 

سراغتون رو میگیره

تا ناموس ادرس اکانت هاتون رو چک میکنه

دو تا پای دیگه قرض کنید و با سرعت نور فرار کنید

شاید شما ندونید چرا

ولی من و اون میدونیم چرا :)

 

-امشب-

امشب دعا برا همدیگه یادمون نره :)

و سکوتی که خفه ام میکند

روزانه اخبار غزه رو دارم دنبال میکنم. برام قابل باور نیست این حجم از بی اعتنای مسلمونا به وضعیت غزه.

ما مسلمونیم؟ پس چرا اینقدر نسبت به برادرای دینی خودمون بی اعتنا شدیم؟

میدونین چه حالی میشم وقتی فیلماشون رو میبینم؟

فیلم اون زن فلسطینی که با یه سبد رو خرابه های خونه اش راه میرفت و  فریاد میزد رفته بودم برا بچه هام ارد بیارم... 

ولی وقتی برگشته بود نه بچه ای بود نه خونه ای... صدای ضجه هاش بغض تو گلوم اسیر میکنه وقتی اینا رو میبینم و هیچکاری نمیتونم بکنم... وقتی هیچی از دستم برنمیاد..

وقتی نمیتونم برم و اون زن رو بغل کنم...

وقتی نمیتونم به اندازه ی جا به جا کردن اجری از روی خرابه های خونه ها کاری انجام بدم...

در تعجبم که چرا خیلی از کانالای به اصطلاح مذهبی هیچ ری اکشنی به این قضیه ندارن

خدایا خودمونیم ولی امام علی راست میگفت که این دنیا اندازه ی عطسه ی بز نمی ارزه

من به عنوان کسی که پشت این مرزها هیچکاری نمیتونه بکنه کاری به منطقی یا غیرمنطقی بودن این قضیه ندارم  ولی از رهبر گرفته تا مسئولین پایین تر مطالبه دارم.

از دیدن غم بقیه و هیچکاری نتونستن انجام دادن خسته شدم

از استوری کردن و اهمیت ندادن مخاطبام خسته شدم..

میدونم منطقم ممکنه احساسی پیش بره اما صد در صد بی اعتنایی به این قضیه منطقی نیست

اینکه ببینم نوزاد مسلمان هم نوع خودم از شدت گرسنگی و نبود غذا مثل یه اسکلت شده و به زور نفس میکشه به امام علی قسم که دیدنش برام سخته...

اقای امام زمان

پس کی قراره دنیا به اضطرار برسه؟

وقتی که تا زانوهام رو خون هم نوع خودم بگیره......؟

 

دنیا! تسلیت....

 دلم میخواست فاجعه ی دیشب واقعی نباشه....

تسلیت به محضر صاحب الزمان...

آقا بخدا که دنیا بیشتر از این ظرفیت نبودت رو نداره...

یکی از دغدغه های من

دو شبه قراره این پست رو بنویسم

مدت زیادی هست که از دغدغه هام ننوشتم و همیشه از روزمره نویسی بوده

و تا میام از مشکلاتم و دغدغه های ذهنیم بنویسم نمیدونم از کجا شروع کنم

چون بلد نیستم افکارم رو منظم کنم ولی سعی میکنم بنویسم شاید تونستم حرفام و فکرام رو اینجا بنویسم

امشب هم که تا حدودی موفق شده بودم پای کامپیوتر مقداری از این پست رو تایپ کنم از شانسم برقامون رفت و هر چی نوشتم پرید.

من تا جایی که یادمه از بچگیم با سبک زندگی ای بزرگ شدم که از نظر خیلی از مذهبیا این چیزا ممکنه عرف نباشه

مثلا عادت داشتیم بیرون که میریم مثلا پارک یا بیرون از شهر و طبیعت و... همه ی دخترا و پسرای فامیل با هم راحت صحبت میکردیم و بازی میکردیم. 

مثلا بدمنیتون یا والیبال و ...

فارغ از نوع پوشش، فارغ از سن

البته که اونجوری هم نبوده که مثلا دختر و پسر با هم اپن و بی محدودیت باشیم و همیشه احترام بوده. مثلا پسر دوست بابای من که ۲ سال از من بزرگتره جدا از اینکه کنارمون مافیا بازی میکرد، منچ و بدمینتون و خیلی از بازیای دیگه ولی نمینشست خیلی کنارمون حرف بزنه و همیشه سعی میکرد تو جمع مردها باشه. یعنی همه برای خودشون حد قائل بودن در حالی که ما خانواده ی مذهبی ای نیستیم و خیلی چیزا بینمون عادیه. و همیشه هم نوع ارتباطمون مثل ارتباط خواهر و برادر با احترام بوده.

ولی نمیدونم یه خانواده ای که مذهبی محسوب میشن این چیزا براشون زشت محسوب میشه یا نه..حالا خانواده مذهبی داریم تا خانواده ی‌ مذهبی!

اصلا حدود عرف رو چجوری میشه تعیین کرد.‌.. منظورم اینه که خب با هم حرف زدن توی جمع های خانوادگی گناه نیست.

پس چی میشه که این رعایت کردن بیشتر توی بعضی خانواده ها اتفاق میفته و بعضیا نه؟!

و اوناییم که رعایت بیشتر ندارن واقعا چیز زشتی بینشون نیست خیلیم عادیه 

عادیه چون خودم دارم در جوی زندگی میکنم که مذهبی هم نیستن و اصلا شکل بد یا زشت به خودش نگرفته.

همیشه هم برام سؤال بوده آیا یک سری محدودیت ها ما رو از کلیت جامعه جدا نمیکنه؟

مثلا زمانی که یه سری خانم خیلی راحت تو پارکا با فامیلاشون راحت بازی میکنن یا جنب و جوش زیادی میکنن ولی خانواده های مذهبی ممکنه خانم ها به علت محدودیت هایی که برای خودشون درست کردن نه بازی کنن نه تفریح کنن...

اونم چون در دید جامعه‌س

یا مثلا دوچرخه سواری خانم ها یا بولینگ رفتن یه دختر چادری!؟

خیلی اینا برام سؤاله که بدونم 

که اگر این ها که به لحاظ شرعی مشکلی ندارن و فقط بحث عرفی هست انجام ندادنشون به خودی خود باعث نمیشه خود غیر مذهبی ها هم این مدل تفریحات رو برای مذهبی ها ممنوع بدونن؟

مثلا حضور یک خانم چادری در قسمت بولینگ شهر بازی رو دارم میگم.

تقریبا تمام خانم هایی که اونجا بودن روسری به سر نداشتن و اوناییم که دذشتن شل بود و این حرف ها

ولی تصور کنید یه خانم چادری میرفت اونجا و بازی میکرد. چه جور نگاش میکردن؟

بهش تیکه نمینداختن؟

نمیگفتن زشته؟

شاید چون یکسری عرف ها رو خودمون برا خودمون ایجاد کردیم...

یا مثلا حس کردیم کافه های لوکس شهر یا خیابونای خفن شهر جای قدم زدن یه دختر چادری نیست

مثلا روز رأی گیری من و بچه ها بعد از رأی رفتیم توی یکی از خیابونای شهر قدم بزنیم

خب تو اون خیابون که اکثرا محل رفت و آمد ادمای کم حجاب با ظاهر اروپایی بود و منی که تنها چادری اونجا بودم کلی تیکه شنیدم از همه 

و حتی یکسری حس میکردن حراستی چیزی ام با اینکه من از اون مدل چادری هایی نیستم که روسریم رو تا ابروهام بکشم پایین یا چادر معمولی بپوشم

یه تیپ کاملا امروزی و ساده زده بودم که همونم چون انتظار چنین چیزی نداشتن کلی مسخره ام کردن

فکر میکردن اونجا راه رفتن حق من نیست یا فک میکردن به نیت خاصی دارم قدم میزنم!

و منی که ادم برونگرا و اهل تفریحی هستم برام سخته که به خاطر چادرم خودم رو از جامعه جدا بدونم

چی شد که یه سری فکر کردن مذهبی ها یعنی فقط سجاده و نماز؟ ایا اصلا سجاده و چادر نماز من برای خلوت خودمه یا دین بخش اجتماعی زندگی من رو هم در بر میگیره؟

چادر واسه ی من یه سبک زندگیه ولی سبک زندگی من تافته ی جدا بافته از جامعه و به معنای منزوی بودن من نیست!

اینا به کنار 

همیشه در تمام زندگیم با این موضوع جنگیدم که به خانواده‌م ثابت کنم که من با همین عقیده و سبک زندگی تو اجتماع ظاهر میشم...

همیشه جنگیدم برای اینکه خانوادم من رو تافته ی جدا بافته از خودشون ندونن

درسته که طرز فکر من باهاشون فرق داشت ولی من خودم رو جدا نکردم

من جزئی از اجتماع بودم همون اجتماع مخلوط مذهبی و غیر مذهبی

من خط کش بندی نکردم برای در ارتباط بودنم ولی...

همیشه برام این خط کش گذاری مسئله بوده...

نظر شما راجع به عرف های جامعه چیه... به نظرتون همه ی این مسائلی که گفتم اگه راحت انجام بشه زیر سؤال بردن سبک زندگی مذهبیه؟

 

سوال ۲

سلام این روزا بیشترین دل مشغولیتون چیه؟

من تشنه ترین ، تنهاترین نخل جنوبم
مثل وطنم سوخته تنم اهل جنوبم
تن پوش تن زخمی من مرهم صبره
خوشبختی برام دیدن یک لکه ی ابره
من تشنه ترین
تنهاترین نخل جنوبم
مثل وطنم سوخته تنم اهل جنوبم
من اهل کویرم
از نسل کویرم
یک عمره گول ابرای بی بارونو خوردم
دندان به لب تشنه و پوسیده فشردم
من نخل تبر خورده ی بیداد کویرم
تنهام ولی با این همه فریاد کویرم
نخلستون سرسبزی می شه روزی اینجا
پیغام منو
پرنده ها میدن به ابرا
من اهل کویرم
از نسل کویرم....
موضوعات
Designed By Erfan Edited By Naghl Powered By Bayan