دختر نخل ها

ساکن نخل های طریق العلماء

انگیزه دادن بسه

وقتی دارم بهت میگم درد دارم، اذیتم، بهم نگو عیبی نداره پاشو

ازم نخواه قوی باشم 

به جاش بغلم کن. بگو عیب نداره اگه قوی نیستی، بگو فدای سرت

یبارم بذار بی پرده و راحت پیشت ضعیف باشم. حله؟!

نمیدونم چرا ما ادما همه‌ش میخوایم همدیگه رو از جا بلند کنیم

”به وقت رپ“

من از اون دسته آدماییم که در برابر امتحان کردن موسیقی جدید، سبک جدید و هنر های جدید گارد نمیگیرم. اول امتحان میکنم بعد اگه خوشم نیومد میگم خوب نیست یا هر چی

اهل اهنگ رپ و این حرفا نبودم. بیشتر پاپ و سنتی. زبونش هم برام فرقی نداره.

اما رپ از اون سبکاییه که جدیدا خیلی به دلم نشسته و خوشم اومده از گوش دادنش. بر خلاف بقیه که رپ واسه ریتم گنگ و خفنش گوش میدن، من به خاطر متن و محتوا میرم سراغش. برا همین رفتم سراغ چند تا از رپرای رو دور مثلا شایع! اومدم از صداش لذت ببرم که فحش ناموسی پشت فحش ناموسی‌! محتوای خاصی هم نداشت فقط صرفا کُری خونی اونم از نوع چرت و پرتش بود. من از کری خونی بدم نمیاد اتفاقا خیلیم حال میکنم ولی مدلی که شایع میخونه به نظرم چرت و پرت محضه و برای لذت بردن چند تا تینیجر تازه به بلوغ رسیده جذابه! اما دور از اغراق واقعا صدای شایع رو دوست دارم.

دوسال پیش یادمه ایام اعتراضات یه آهنگ رپ گوش دادم به اسم منوتو. اون روزا هندزفری تو گوش میذاشتم و تو راه دانشکده، تو لابی تایم بین دو تا کلاس همه‌ش اینو گوش میدادم. حس گنگ باحالی میداد :))

دیشب رفتم خواننده‌ش رو سرچ کردم. تخلصش مُجال بود.

دیدم به به! عجب خواننده ای، عجب استعدادی، عجب صدایی :) الله الله! کیف کردم واقعا از اینکه چقدر جوون پسند میشه محتوای انقلابی تولید‌ کرد‌.  کار فرهنگی به این میگن. هوشمندانه عمل کردن یعنی سلیقه و مزه ی دهن جوونای امروزی رو بشناسی و به جای اینکه اونا رو به زور بیاری تو جبهه ی خودت، با علاقه و ذائقه ی خودشون اونا رو به خودت جذب کنی.

و یه رپر دیگه هم پیدا کردم به اسم شبزده! اونم به شدت کاراش با کیفیت و لایق گوش های شماست :)

و چقدر حیف که اینا ناشناخته ان. هنرمند خوب رو باید شناسوند‌.

من از دیشب گوش خودم رو پاره کردم اینقدر رپ گوش دادم :)) امروزم تو دانشکده همه‌ش هی اینو تو ذهنم میخوندم: 

من انقلابی‌ام، یه مبارز تو قلب ظالم شبیه به انتحاری‌ام
یه اخراجی‌ام ، شمـا لب و دهن منه اسپورت پوش پوتینه پام عمــلیاتی‌ام :))))

حتی دیشب بغض کردم با یکی از آهنگای مجال، جای خوبی نبود وگرنه اشک هم میریختم :)

 

۱- شبزده. انقلابی ام

دریافت

 

۲-مُجال. خاک مال ماعه!

دریافت

 

۳- شب زده، منم حکومتی

دریافت

 

۴- مجال، منوتو

دریافت

 

یکی دو تا حرف زشت توشون هست خواستم بدونید نگین این اهنگ بی تربیتی معرفی میکنه 😕

me

بعضی اوقات حس میکنم هیچی نیستم‌

حتی یکم رو به اسکلی میزنم

آدما رو از نوشته هاشون قضاوت نکنید

” شب

شب، واقعه ی عجیبیست.
شب ها اتفاقاتی می افتد که در روزها هرگز نمی افتد. و من همیشه شب ها که تن خسته و بی رمقم را به رختخواب می‌اندازم آن هنگام به سیاهچاله ی عمیقی فرو می‌روم. ای کاش این انرژی و این سکوت و این شفافیت ذهنی شب را روزها داشتم. مهم نیست شب چه احساسی داری مهم این است که شب تو را در سیاهچاله ی هر حسی که روحت را اشغال کرده میکشاند. انگار شب که میشود دریچه های دنیاهای موازی مختلفی دور و برت باز شده و هیچکدام هم انتهایی ندارند. اگر خوشحال باشم شب ها از شدت هیجان حس میکنم در حال رقصیدن با ماه و ستاره ها هستم و اگر غمگین باشم در سیاه ترین نقطه اتاقم، جایی که هیچ نور و هیچ هوایی نفوذ ندارد در ظلمات غرق شده و سرمای حضور عزرائیل را بالای سرم حس می‌کنم. همانجاست! آری دست هایش را دور گلویم حلقه کرده ولی به اذان صبح که می‌رسد می‌گوید نه! امروز هم باید زندگی کنی! شب هاست که خلوص قنوت ها و‌سجود ها و یا مولاتی یا فاطمه اغیثینی ها به حد اعلای خود میرسد. شب هاست که شدت آمال و خواسته ها از خداوند بیشتر میشود و درخواست ها و دعاهای ما با اضطرار بیشتری از خدا خواسته میشود‌. .شب زمان عریان شدن روح انسان است. شب است که زوزه ی درونی انسان بلند میشود و به ناتوانی و ناچیزی خودش اعتراف میکند. این شب است که در آن صدای بال زدن ملائکه واضح تر از همیشه به گوش میرسد و عطر یاس سجاده ها بیش از هر وقت دیگری قابل استشمام و مدهوش کننده میشود. شب میکده است و فرشتگان ساقیان آن که که جام باده ی عرفان را به دست جویندگان آن می دهند و ستارگان رقاصه های این بزم ملکوتی اند. روح ها آماده ی پرواز شده تا به دیدار محبوب ازلی و ابدی بروند. شب زمان معراج است. خلاصه بگویم شب همان وقتیست که خداوند نادیدنی ها را برایت دیدنی میکند :)

آقا لطفا مشکیِ مشکی باشه!

آقای میم هم اتاقی من رو دوست داره. هم اتاقی من هم آقای میم رو دوست داره. 

ولی مطمئن نیست از اینکه می‌تونه با این آدم بره جلوتر یا نه.

یه شب که کنار همدیگه رو تختش در حال غیبت و حرف زدن بودیم گفت که به نظرت چیکار کنم؟ تو جای من بودی باهاش میرفتی تو رابطه؟

گفتم: وا خب چرا من باید جای تو باشم؟

گفت خب بگو.

حالا من تو اون لحظه چجوری بودم؟ داشتم سعی میکردم پاهام رو به سقف برسونم :)) تخت دوستم تا سقف خیلی فاصله نداره چون تخت بالاست. بعد من هی پاهام رو میچسبوندم به سقف میگفتم: مریم ببین انگار دارم رو سقف راه میرم :))))

( همون لحظه که من متولد هشتاد داشتم رو سقف راه میرفتم هم اتاقیم که متولد هشتاد و سه هست داشت دل و قلوه با دوست پسرش رد و بدل میکرد 😐)

مریم: ما رو باش داریم از کی مشاوره میگیریم 🤦🏻‍♀️ :))) حنانه خو بگو چیکار کنم.

حالت جدی به خودم گرفتم و گفتم: ببین الان مشکل تو با این ادم چیه؟ اصلا خوشت میاد ازش یا نه؟

گفت: ببین شخصیتش بی نقصه. ولی قیافه‌ش مورد علاقه‌م نیست. 

- یعنی اصلا خوشت نمیاد از قیافه‌ش؟

- چرا خوبه ها ولی مشکیِ مشکی نیست!

- مشکیِ مشکی چه کوفتیه دیگه مریم؟

- من چشم و ابرو مشکی دوست دارم. ولی این کاملا مشکی نیست!! یکم رو به قهوه ایه!!

دهنم شبیه خط شد و نگاهش کردم. درست حدس زدید. پوکر فیس کامل‌

لهجه‌م زد بالا: مریم! خو حالا مشکیِ یِواش باشه چه فرقی داره با اینکه مشکی مشکی باشه؟ تو مُنه حرص میدی آخر مُ از دِس تو سر به بیابون میزِنُم هااا.

مریم هم میخندید و بریده بریده حرف میزد: خب اخه قیافه هم مهمه‌. حالا تو جای من بودی میرفتی تو رابطه یا نه؟

یکم فکر کردم. آقای میم رو میشناختم. 

- از نظر من پسری که تو رو برای قرار میبره کتابخونه مرکزی به جای قلیونی یعنی پسر سالمیه. پسری که از اینکه تو به خانوادت بگی و اون رو معرفی کنی خوشحال میشه پسر خوبیه. پسری که هم اتاقیاش پسرای بی حاشیه و درس خونی هستن پسر سالمیه. نمیگم این حتما پسر خوبیه ولی ارزش اینو داره باهاش آشنا بشی. در ضمن آقای میم همیشه مؤدبانه باهات حرف زده و از حد رد نکرده. پسری که توی دانشگاه سر به زیره و نگاه به بقیه نمیکنه پسر خوبیه. هم اینکه حد خودش رو میدونه و قید و بند داره باعث میشه بهش مثبت نگاه کرد. در ضمن تو هزار بار این بنده خدا رو بردی زیر گِل و در اوردی!! این بازم اومده سراغ تو و پیگیرته در حالی که خودتم میدونی کسی که فقط دنبال رابطه باشه تو ردش کنی بازم تو دانشگاه براش مورد ریخته ولی اون یکساله که تو این دانشگاه با این وضع خراب و روابط آبکی و آزادی جنسی بین دانشجوهاش منتظره فقط تو بهش مثبت بگی. پس اگه تو هم مطمئنی و ازش خوشت میاد لطفا اینقدر الکی تو آب نمک قرارش نده و بهش فرصت آشنایی بده.تازه مامانت هم که همه چی رو میدونه. خب دیگه حرفی باقی نمیمونه.

 

اینا رو که گفتم مریم تو فکر فرو رفت. گفت راست میگی. منطقیه حرفات.

 

ولی چرا اینقدر معیارا آبکی شده؟ جالب اینجاست که ماهایی که این چیزا برامون مهم نیست دیرتر یه ادم پیدا میشه تو‌زندیگمون تا کسایی که فرد مورد نظرشون رو خدا هنوز نیافریده! و بدتر از اون دهه نودی هایی هستن که دارن وارد رابطه میشن.. خدایا ما داریم به کجا میریم؟ من باورم نمیشه به عنوان یه دهه هشتادی رفتم دانشگاه بعد اینا چقدر سریع پیش میرن، احتمالا من دیر دانلود میشم نسبت به دوره و زمونه ی خودم. تا من بیام به این نتیجه برسم که عاشق شدم یا نه ملت عاشق شدن، تو رابطه رفتن شکست عشقیاشونم خوردن :)))) دوره زمونه ی جالبیه!

از اُردی بهشت زیبا و بهاری

بدم میاد، بدم میاد، بدم میاد وقتی دارم یه طومار تایپ میکنم بعد یهو سندروم دست بی قرار میگیرم و دستم میره رو ایتم بک و همه چی پاک میشه میره! آه کثیر!

سه ساعت امروز زیر بارون و توی سگ سرما پیاده روی کردیم! از مسجد دانشگاه تا پارک مردم و از پارک مردم به بلوار، تازه بلوار رو دو دور رفتیم و برگشتیم.

ولی اون خیس شدن زیر بارون و لرزیدن می ارزید به توی خوابگاه موندن! اصلا باهار باشه و توی خوابگاه بمونیم؟! وَالله که حرام :)) ( با لهجه ی عربی غلیظ بوخونید)

خدایا مرسی که اُردی بهشت رو آفریدی. 

مرسی بابت شکوفه های سفید و صورتی و بنفش

مرسی بابت چاقاله های ترش روی درخت برای کندنشون باید مثل میمون از درخت اویزون بشیم :))

مرسی بابت بارون و بچه ها و فلافل گرم با سس تند و سس فرانسه!

مرسی بابت خیلی چیزا

مرسی بابت عطر یاس، عطر اسپند، عطر عشق...

 

امروز تو مسیر یه ماشین رد شد و به نمیدونم کدوم یکیمون تیکه انداخت گفت: اکرم؟ اَکی؟ اَکی عتیقه؟ :))

حدسم اینه که با من بوده چون من روسری گلگلی آبی سرم بود و اکرم خانم احتمالا روسری آبی گلدار سرش میکنه نه شال چهارخونه و یا معمولی مشکی  اونم با موهای بیرون افتاده!

خلاصه دوستان اسم این چارقد گلدار آبی شده اَکی عتیقه! به بچه ها گفتم هرموقع دوست داشتید اَکی عتیقه رو قرض بگیرید بپوشید :))

 

چرا رفتم مسجد؟ چون دعا بود. مراسم دعا و نماز و استغاثه به امام زمان... و من عاشق حرکتای دسته جمعیم. زیر بارون ... برای اومدنش دعا کنی...همه با هم بیفتیم به پاش..‌. زیر بارون بگیم بیا...یه نگاهی به ما کن... ببین چقدر بدون تو داریم اشتباه میریم؟ اصلا نمیگم بیا که دنیا قشنگ بشه... اینا بازم به خاطر تو نیست... میخوام بگم بیا به خاطر خودت، بیا به خاطر اینکه خودت خوبی...بیا چون تو همون یاری هستی که دلم میخوادش..

روزی تو خواهی آمد از کوچه های باران
تا از دلم بشویی غمهای روزگاران

....

 

قبل مسجد نشستم بالاسر مزار شهدای گمنام و زیارت عاشورا خوندم. نیابتی از شهدا تقدیم به صاحب الزمان...

بلند شدم و گفتم: من از جا موندن خسته ام

 همیشه یا خانواده بود یا خودم بودم یا اطراف بود و من همیشه ی خدا جا موندم از همه چی... منِ غصه خورده یه خواسته دارم فقط اونم اینه که بذارید اون ته مهای سپاهتون منم راه برم...حتی شده سیاهی لشکر... حتی شده... جا نمونم فقط!

دست به سینه روی پله های مسجد نشستم.‌ خادم یه پاش رو تکیه داد بوده به دیوار. باندَک( باند کوچک) ای گوشه ی رواق داشت برا خودش میخوند.. ما رو بخر آقا... آخه ما که جز تو هیشکیو نداریم... 

صدای شاکی زنی می اومد که داشت به یکی از آقایون تدارکات غر میزد: هر چی بهشان میگم یکیتان بمانه پیش این اسپند. هیچکدامشان نمی مانن. ول میکنن میرن!

سرم رو گرفتم رو به بالا...ابرای پنبه ای خاکستری نرم نرمک بارون میزدن. کاش میشد مثل آمانو هینای انیمه ی فرزند آب و هوا یهو پاهام از زمین کنده میشد و میرفتم اون بالاها...

یه بچه ی سه چهارساله رد شد و بهم لبخند دندونی زد. منم براش چشمک زدم. خندید و دل منو با خودش برد. قشنگی زندگی این بچه هان.. با اون راه رفتن زورکیشون و دست و پاهای کوچیکشون و صورتای نخودی باعث میشن بخوام به کودک دزدی فکر کنم :)) وقتی تو مسجدا و حسینیه ها بچه ها رو میبینم که میدوان و‌ بازی میکنن میگم خدایا شکرت... خدایا شکرت که به پرورش نسل شیعه و بچه مسلمون امید هست. اقا این بچه رو میاری مسجد بذار جیغ بزنه، بذار بدوبدو کنه، بذار بخنده و با خواهر برادرش گرگم به هوا بازی کنن. نگو بهشون هیس! مچ باریک و کوچلوشون محکم نگیر که بنشونیش سر جاش... بذار وقتی تو مسجد راه میره و میخنده خنده ی خدا رو حس کنه.. بزرگتر که شد خودش با پای خودش میاد باهات روضه و مسجد چون از اونجا خاطره ی خوب داره... و من عاشق بچه ها و مادر شدنم.... برای دیدن رشدش تو محیط معنوی برای دیدن قد کشیدنش با حبّ امیرالمؤمنین... برای شیعه شدنش...

بعد که بچه ها اومدن که بریم بلوار لبخند غمگینی زدم. ای کاش اونام پایه ی اینجور جاها بودن....

آها! راستی! مامانم زنگ زده میگه راه اب خونه گرفته و امروزم بارون زده و کل فرشای اشپزخونه و یه مقدار از پذیراییمون رو اب گرفته... ما از سال ۹۸ تو این خونه ایم ولی هر سری یه اتفاقی میفته و یه چیزی ازش خراب میشه انگار که پنجاه سال از عمر این خونه گذشته باشه... و من گاهی حس میکنم این که اینطوری میشه دلیلی داره و مستقیما مربوط به اعتقادات باباست.. شاید شما بگین بهم خرافاتی شاید بگین خیلی دیگه پیچیده‌ش میکنی و چه ربطی داره و این حرفا... ولی من حس میکنم خدا بعضی اوقات داره اینطوری تنبیهت میکنه که برگردی و لج نکنی.. فقط کاش بابا بفهمه. شاید چون خدا بابا رو دوست داره..  

 

 

دیگه چی؟ دیگه چی؟؟؟ اها! خوشبحال دانشجوهای کالیفرنیا... خوشبحال اونا که دارن مستقیم با خود شیطان بزرگ مبارزه میکنن :) بوی ظهور رو حس میکنید ؟ منکه حس میکنم :)

دیدین مکتب روح الله کل دنیا رو گرفت؟

 

 

 

یکی بود، یکی نبود

یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
دختری نشسته بود
خیره بود غمگین به ماه آسمون
ماه هم گریه میکرد به حال اون
هی میگفت ای ماهِ من جون ندارم
من دیگه طاقت موندن ندارم
خستمه از اینکه بم میگه نیا
خستمه نه میاره، بسه خدا!
من اگه اونم نخواد منو چجوری سر کنم
بدون نگاه اون روزُ چجوری شب کنم
بش میگم دوستم نداری!؟ اره خب تو حق داری
منم اون ادم روسیاه که چشمش نداری
هی میگفتم که میاد یه روزی که سفر کنم
توی کربلا میشم زائر و غم به در کنم
نمیدونستم یه روز میاد که من عاشق بشم
ببینم روی تو رو، اون ادم قبلی نشم، عاقل بشم
یه روزی گفتم بسه! میام به سمت کربلا
برگه‌مو میگیرم و میام به سوی نینوا
برگه رو این دختر بیچاره رفت که بگیره
اما هی نه شنید و گذشت و دید خیلی دیره
شبا مهمون چشاش اشک بود و ابرای تیره
آسمون دل که میگن ابریه، خودِ اینه
همه قسمت میشد و مهمون آقا میشدن
ولی این دختر ما درها به روش بسته بودن
میدونی چقدر از آدما این دختر بد دیده؟
میدونی هر جا که رفت بن بسته و بد شنیده؟
میدونی دلش برات تا آسمون هفت میره؟
میدونی دنیا چقدر بهش داره سخت میگیره؟
آقا اون روز که اومدم کربلات ببینمت
چادرم گِلی شد و گم شدم و ندیدمت
اخرین نگاه من اون گنبد طلایی بود
اما وقتی گم شدم همه جا تار و اشکی بود
آقا من گم شده بودم توی بازار یهویی
حس میکردم روضه ی بازارُ واسم میخونی
چادرم خاکی بود و غربت اسیرم کرده بود
هیچکسی باهام نبود، تنهایی پیرم کرده بود
هر چی میرفتم جلو انگار که بدتر میشدم
حس میکردم که ولم کردی و ترسیده بودم
بعد که من ندیدمت گفتن باید برم خونه
میخواستم همونجا جون بدم، ولی نرم خونه
اخه من مگه به جز این حرمت خونه دارم؟
مگه من جز بودنِ کنارِ تو خواسته دارم؟
من بدون تو میمیرم، خودتُ ازم نگیر
میخوام تا نفس دارم صدات کنم روتو نگیر
اینا رو‌ میگم به ماه آسمون
که شاید اون برسونه به تو ای اروم جون
ماه هنوزم داره گریه میکنه
میگه اینه درد عاشقا، همش زجر و جنون
ماه من بگو بهش اخر یه روز
دخترک میاد پیشت چه دیر چه زود
روی خاکش بیا و سری بزن
خاک کربلا باشه مزار اون...

 

دخترِ نخل ها

-ولی من این سری دل تنگ خود خودتم  آقای امام حسین .. اگه قبلا غمام رو وصل میکردم به غمت.. الان دیگه واقعی واقعی دلتنگ خودتم :)

 

- آقا! فرض کنید یه دختر بچه ی پنج ساله داره حرف میزنه. من محتشم نیستم :)

مبارزان بیکاری

یه شب که تو گروه داشتیم با رفقای همشهری حرف میزدیم، (محدثه معروف به عینکیشونم) گفت که بیاین با هم یه آنلاین شاپ بزنیم. ولی پیامش بازخورد نداشت. داشتم همینجوری تو افکار خودم پرسه میزدم که دیدم واقعا کاش ما با هم تو شهرستان خودمون این ایده ی کسب و کار رو عملی کنیم. فلذا یه گروه تو تلگرام زدم به اسم مبارزان بیکاری( اسم فقط😁) که اونجا از کمِ کم هم که شده ایده بدیم و حالا هر وقت وقتمون ازاد شد و همه دور هم جمع بودیم اون رو به عملی کردن نزدیک تر کنیم.من تو گروه یه سری پیام پشت سر هم نوشتم که براتون اینجا مینویسمشون . تو اون گروه هر چند وقت یبار ایده ای داده میشه ولی اونقدر منسجم نیست. هی داریم خرده خرده ایده هامون رو تخلیه میکنیم تا بتونیم به یه ایده ی باثبات برسیم.

خوشحال میشم اگه ایده به ذهنتون رسید ما رو در جریان بذارید :))

 

 

🧚🏻‍♂️🔮:


خب سلام به همگی دوستان

یه سری حرفا رو اینجا بنویسم تا ذهنم یاری میکنه

هممون دغدغه ی ابنو داذیم که دینمون رو تبلیغ کنیم
بهتر نشون بدیم
درست نشونش بدیم
بیشتر نشونش بدیم
ولی فرآیند توسعه ی دین یه امر چند بعدیه

ما تو جمعمون دانشجو داریم
طلبه داریم
دانشجو و طلبه ی آینده ی مملکت ( انشاءالله) هم داریم.
ولی هم منِ دانشجو هم توی طلبه میدونی که چقدر تبلیغ دین
چقدر ساختن جامعه ارمانی فرایند پیچیده و گسترده ای داره و نیاز به خیلی اپشن ها هست که این کار درست انجام بشه
یکی از این اپشن های مهم سرمایه‌ است

اوایل که دین اسلام اومده بود حضرت خدیجه( سلام الله علیها) با بخشیدن سرمایه خودش نقش بسیار گسترده و بزرگی توی تبلیغ دین نوپای اسلام داشت و اگه تلاش ها و بخشندگی های ایشون نبود قطعا این دین به ما نمیرسید

حالا
ما هممون دیگه میدونیم بزرگترین ضعف ج.ا از لحاظ کارکرد نه تئوریک، لنگ زدن تو اقتصاده و بازوی اقتصاد ما ضعیف شده

و میدونیم که فقر هم فساد ایجاد میکنه
علاوه بر دولت که وظیفشه رفاه ایجاد کنه خود ما مردم هم توی رشد کشورمون و نظاممون نقش داریم
یعنی توی ایدئولوژی ج.ا رشد و سازندگی دو طرفه‌س
حالا رهبری که همیشه به ما کلی نکته ی کلیدی و راهنمایی دادن تو‌حرفاشون چیکار کنیم

اگه دقت کنین چندین ساله اسم هرسال میشه تولید
یا جهش تولید
به هر حال این اسامی که هرسال دارن تکرار میشن نشون دهنده ی اهمیت تولید داخلی و ارزش اقتصادیه

ما اگه بتونیم یه قدم هرررررچند کوچیک تو مسئله ی اقتصادی بر داریم هم به خودمون کمک کردیم هم به بقیه

حقیقت اینه که دغدغه مند های مملکت همه دنبال مسائل تکراری رفتن و اکثرا کسی به ارزش و اهمیت اقتصاد توجه نمیکنه
در حالی که پیگیری خیلییی از مسائل فرهنگی عقیدتی، آموزشی، سرمایه میخواد
حتی زمان هارون الرشید هم وجود انسان هایی مثل زبیده خاتون همسر هارون بوده که با انفاق و خرج کردن پول  خیلی به حفظ تشیع کمک کردن. 

اما اگه ما دغدغه ی مسائل زنان داریم
دغدغه ی توسعه ی آموزش و پرورش داریم تو کشور
دغدغه ی توسعه ی مسائل بهداشت و درمان داریم
صد در صددددد به پول نیاز داریم

مثلا میگی چرا برای خانم ها فلان امکانات نیست؟
چرا مراکز حمایت از زنان وجود نداره؟
چرا برای زنان بدسرپرست یا بی سرپرست کاری نمیشه کرد؟
خب پیگیری خیلی از این کارها پول میخواد

یا مثلا تو میخوای برای جمعی از خانم های خانه دار شغل راه اندازی کنی
کارگاه راه اندازی کنی
ولی تا وقتی بودجه و‌ سرمایه ای نباشه نمیتونی دست اونارم بگیری و بیاری سر کار

پس چیکار کنیم؟

ابنجا میرسیم به اهمیت کسب درآمد برا خودمون

اینجاست که دغدغه ی درآمد قاتی میشه با آرمان و عقیده و کار فرهنگی

ما میتونیم خیلی کارها انجام بدیم

میتونیم بزنیم تو کار محصولات فرهنگی فلسطین

یا حتی میتونیم بریم تو کار گلدوزی و گلدوزی بفروشیم

ولی پولش رو بدیم به خیریه هایی که به غزه کمک میکنن

مهم اینه که بازوی اقتصادی ما قوی باشه

مثلا من میتونم درآمدی که از فروش نقاشیام درمیارم رو‌بدم برای تاسیس یه مدرسه یا حتی بازسازی یه مدرسه
حتما هم لازم نیست طرح نقاشیام فلسطین باشه
ولی اگه فلسطین باشه یا ترویج موضوعاتی مثل ظهور
خب این میشه یک تیر و چند نشان
و اینطوری از لحاظ فرهنگی هم یه قدم خودمون رو جلوتر انداختیم

 

 

 

 

چرا حس میکنم دارم پیر میشم و درست هم نمیشه؟

نمی‌دونُم چِم شده مانی!

ای روزا همش زِبونُم می‌گیره وُ کلمه ها نصفه نیمه میان سِرِ زِبونُم.

مرضیه تو راهرو مُنه دیده میگه ها؟ چی میخوای؟ 

می‌خواستم بِگُم از خانوم امیری میخوام بِرام.... یادُم رفت کلمه‌ش چه بود

ها یادُم اومد! قلمه! بِرام قلمه بزنه.. حالا ای خو خوبه مانی! همه چی یادُم میره. انگار یکی پاک کن گرفته رو مغزُم و همه ی خاطراتُم و لغاتِمه از ذهنُم پاک کرده. 

مانی نکنه دارُم پیر می‌شُم؟ 

حتی یه جمله هم عین آدم نمیتونُم بگُم. هی میگفتی تو بلبل زبونی ورپریده؟ حالا بیو سِی کن...

هم حافظه‌م ضِعیف شده هم نمی‌تونُم حرف بِزِنُم.

قلب را می میراند...

 

ملا حسینقلی همدانی- کهکشان نیستی

من تشنه ترین ، تنهاترین نخل جنوبم
مثل وطنم سوخته تنم اهل جنوبم
تن پوش تن زخمی من مرهم صبره
خوشبختی برام دیدن یک لکه ی ابره
من تشنه ترین
تنهاترین نخل جنوبم
مثل وطنم سوخته تنم اهل جنوبم
من اهل کویرم
از نسل کویرم
یک عمره گول ابرای بی بارونو خوردم
دندان به لب تشنه و پوسیده فشردم
من نخل تبر خورده ی بیداد کویرم
تنهام ولی با این همه فریاد کویرم
نخلستون سرسبزی می شه روزی اینجا
پیغام منو
پرنده ها میدن به ابرا
من اهل کویرم
از نسل کویرم....
Designed By Erfan Edited By Naghl Powered By Bayan