دختر نخل ها

ساکن نخل های طریق العلماء

هوای ابری

از نظر من تو هوای ابری/بارونی دو تا حال فقط میچسبه:

۱- بری بیرون بدون چتر زیر بارون قدم بزنی و چای داغ بخوری. بارون بریزه رو لباسات و سر تا پا خیس بشی. هندزفری بذاری تو گوشت و هر فایل صوتی ای که دوست داری گوش بدی

 

۲- بمونی تو خونه و چراغا رو خاموش کنی و بخزی زیر پتو و از سریال مورد علاقه‌ت لذت ببری صدای بارونم بشنوی :)

 

که در حال حاضر با حال کوفته ای که من دارم انتخابم دومیه.

دانشجوی بین المللی اینجا تضمین تره یا دانشجوی ایرانی؟

دانشگاه ما این ترم کلیییی دانشجوی خارجی گرفته که نود و پنج درصدشون عربن.

شاید باورتون نشه امروز حس کردم اصلا ایران نیستم. اماراتی، کویتی چیزی هستم

اینقدر که دور و برم دانشجوی عرب بود. جدی حس کردم تنها ایرانی دانشگاه بودم. 

این ترم خیلی زیاد دانشجوی بین المللی گرفتن. یه سری هم هستن تیپاشون مثل مسلمونای اندونزی و مالزی هستش. 

اینا به کنار آدم یه چیزایی میبینه از تبعیض بین دانشجوی ایرانی و بین الملل که واقعا بهش برمیخوره.

در حالی صبح تا شب حراست در حال گیر دادن به لباس دخترای خودمونه( نمیگم کارش بده، من اتفاقا موافق برخورد حراست هستم) اصلااا به تیپ دخترای اونا گیر نمیده.

در حالی که من و هم اتاقیم امروز داشتیم میرفتیم بیرون یه دختر از دانشجوهای بین الملل رو دیدیم که دامن تقریبا یک وجب بالای قوزک پا پوشیده بود و پاهاش لخت بود!!! جالب اینجاست موهای سرش کاملا پوشیده بود!!

اصلا حراست هیچ کاری به پوشش اینا نداره.

یا مثلا پسرای عرب رو داریم مدام میبینیم که تو محیط دانشگاه سیگار میکشن و هیچکس  هیچی به اینا نمیگه در حالی که اگه پسرای خودمون این کارو بکنن بهشون تذکر میدن و برخورد میشه.

 

یا پسراشون چند بار دیده شده که از دخترای ما فیلم گرفتن. من یکی که خیلی به غیرتم برخورده نمیدونم چرا به رگ غیرت مسئولای این دانشگاه برنمیخوره. شاید چون دارن پول از دانشجوی بین الملل خوب در میارن براشون اصلا مهم نیست این قضایا

 

درسته ما اندازه ی اونا پول نمیدیم ولی اگه بی حجابی دخترای ایرانی جامعه رو به خطر میندازه و قانون شکنیه خب بی حجابی اونام شکستن قانونه!!

سیگار کشیدن اونام باعث میشه ریه ی من اذیت بشه.

 

پی نوشت: اون کاربری که وبلاگ من رو به صورت خاموش دنبال میکنی، راستش من از ناشناس بازی خوشم نمیاد ممنون میشم یا قطع دنبال بزنی یا با هویت خودت دنبال کنی!

” دیالوگ

گفتی: سه سال از آخرین باری که دیدمت گذشت. عوض شدی...

 

گفتم: تو این سه سال من رو یادت بود؟ لعنت به این رفیق من. اگه میدونستم دروغ گفته راجع به اینکه میخواد منو ببینه پا نمیشدم بیام اینجا...من باید برم..

 

خندیدی!

 

گفتی: چه آتشی شده در دل به پا نمی دانی

نشانده ای به بلا و عزا نمی دانی

در آن زمان پر آشوب اولین دیدار
قیامتی که نمودی به پا نمی دانی

زبعد دیدن روی مه دل انگیزت
کشیده ام چه عذاب و بلا نمی دانی

 

گفتم: هنوز سر تصمیمت هستی؟

 

گفتی: هنوزم هستم. حتی بیشتر از قبل. 

 

گفتم: شرمنده. دیر شده دیگه. من دیگه حال آدم های جدید رو ندارم.

 

وا رفتی.

 

دستگیره ی در رو فشار دادم و بیرون رفتم. تو توی اتاق با کلی سؤال تنها موندی.

آدینه‌تون بخیرررر

انصافا؟ فانوسا؟ چند تا ریز پرنده؟ =))))

از اینجا تا خود قدس پرانتز :)))))

عجب

گفت ای کاش گوسفندی بودم در صحرای انگلیس ولی تو ایران نبودم.

منم گفتم ای کاش واقعا تو یه گوسفند تو انگلیس بودی و در صحراهای انگلیس می چریدی ولی اینجا نبودی الان.

نمیدونم چرا بهش برخورد..😶

تولدت مبارک مرد ابدی

 

بهترین مرد نظامی دنیا

مقتدر ترین رهبر

بهترین پاسدار این انقلاب

نائب آقا امام زمان

تولدت مبارک :)

 

همیشه یادمه بچه که بودم هر جا قاب عکست رو میدیدم بوسه به پیشونیت میزدم و یادمه پز دادنای من و مهسا توی عالم بچگی به همدیگه، که مهسا میگفت امام خمینی بابابزرگ منه و منم عکس شما رو نشونش میدادم و میگفتم ولی بابابزرگ من امام خامنه ایه :)) امام خامنه ای...امشب داشتم به عکساتون نگاه میکردم بازم ناخودآگاه بوسه به عکس شما زدم مثل دوران بچگی...

پایدار باشی برامون مرد فراموش نشدنی تاریخ

 

 

vibes

 

 

 

 

 

 

 

 

 

:)

90-80s vibes>>>

 

یکم‌روزمرگی

آقا من یه استادی دارم خدای اینه که دانشجو رو سوژه کنه و لذت ببره. اصلا انگار روحش با تخریب دانشجوهاش آرامش میگیره. 

در عین حال که سر کلاسش منتظری به یه چیزی گیر بده و ادم ترسناک و تاکسیکی هستش دلت میخواد از ثانیه ثانیه کلاسش استفاده کنی اینقدر که این بشر آدم پیچیده و عجیبیه.

حالا من از اون دسته دانشجو هام که همیشه ی خدا در حال سوتی دادنن. اینم یه مدته رو من کلیک کرده و سرگرمیش شده از من سوتی گرفتن.

یه بار داشت یه شعر رو سر کلاس برامون تحلیل و معنی میکرد. یه کلمه رو پرسید هیچکس معنیش رو بلد نبود. نگاهش به من افتاد. تا چشم تو چشم شدیم من سرم رو انداختم پایین که یعنی استاد رو من حساب نکن. این از عمد اومد بالا سرم گفت این کلمه ای که گفتم یعنی چی خانم فلانی؟ خم شد .منم یه عادت گندی دارم وقتی تو شرایط استرس زا باشم میخندم. سرم رو بالا آوردم. اونم مثلا داشت ترسناک از بالای سرم بهم نگاه میکرد( اینکه میگم نگاهش ترسناکه رو کل بچه های کلاس تایید میکنن)من از نگاهش زدم زیر خنده =

یه نگاه تأسف بار کرد و رفت! حالا اون سعی میکرد جدی باشه من دیگه موتورم روشن شده بودم خندم بند نمیومد.

 امروز باهاش کلاس داشتیم. منم شب قبلش خوب نخوابیده بودم، گیج و منگ رفتم سر کلاس‌. وسط درس دادن پرسید: کدوماتون کتاب شازده کوچولو رو خوندین؟م

بچه ها هی میگفتن من. هیچ کاری به اونا نداشت. شازده کوچولو رو ترجمه فارسی نخونده بودم ولی به زبان فرانسه نصفش رو خونده بودم‌. برا همین نگفتم خوندم. فقط عین این گیج و منگا نگاهش کردم. گفت: نخوندی، ها؟

گفتم نه. 

مثل اینایی که انگار یه حدس خیلی با ارزشی زده باشن بلند خندید و گفت: هاهااا میدونستم نخوندی. از قیافه‌ت مشخص بود. میخواستم بدونم تو این کتاب رو خوندی یا نه ! 

 

واقعا فقط این میم میتونست قیافه ی من رو اون لحظه نشون بده:

 

 

بچه ها که اصلا یه لحظه موندن چه واکنشی بدن. چون واقعا این مدلی نیست سر کلاس. خودم که اصلا نگم چه طور بودم با اون قیافه ی خواب الود سر صبحی :)

البته برا دوستام که تعریف کردم میگفتن قصدش تخریب نیست بیشتر حال میکنه باهات شوخی کنه. 

در کل نمیشه از کارهای این بشر سر دراورد.

 

بعد از کلاس که غذاهامون رو از سلف گرفتیم، یه گوشه پشت دانشکده اقتصاد پیدا کردیم و نشستیم رو چمنا غذامونو خوردیم. اینقدر هوا جذاب و دلبر بود که اصلا حرومه ادم این روزا بمونه تو خوابگاه. اونایی که از همکلاسیا باهاشون دوستم، ساکن همون شهر هستن‌. بهشون گفتم: واقعا قدر هواتون رو نمیدونین. اگه جنوب یه همچین هوایی داشت این ساعت ظهر پارکا غلغله میشد.

غذاها رو باز کردیم. غذام قورمه سبزی بود که از سلف تا دانشکده تو ظرف چپه شده بود. قورمه سبزی رو که نگاه کردم به بچه ها گفتم: بسم الله دوستان بفرمایید چمن دانشگاه میل کنید.

ولی خیلی لذت بخش بود. همون‌ چمن دانشگاه با اون حال گرسنگی و هوای خوب بیرون خیلی بهمون چسبید. من تو تراول ماگم چایی درست کرده بودم. گفتم نظرتون چیه بریم پارک مردم یا دریاچه بشینیم چایی بخوریم؟

اونام گفتن بریم پارک مردم.

مقصد شد اونجا  و یه عالمه دانشجوی دیگه دیدیم که گوشه گوشه ی پارک رو پر کرده بودن. چایی رو خوردیم و حرف زدیم و در حالی که با خواب مبارزه میکردیم بخش  نخود نخود هر که رود خانه ی خود از راه رسید و خداحافظی کردیم.

 

من برخلاف یه سری از دوستام که اکثرا کافه پسندن و دوست دارن تفریحشون تو کافه ها و‌جاهای بسته باشه. عاشق کارای این شکلیم. با چیزای کوچیک کوچیک بیشتر خوشحال میشم‌. نه که اهل کافه نباشم که هستم، ولی به نظرم با یه تنوع کوچیک توی محل غذا خوردن یا مثلا خیابون گردی خصوصا توی تایم شلوغی و زنده ی شهر میشه خیلی حال رو عوض کرد. حتی یکبار دفتر و کتابام رو جمع کردم بردم امامزاده ی شهر درس خوندم. دقیقا یادمه.. اوججججج روزای بد زندگیم بود که هم باید درس میخوندم هم باید اون حال لعنتی رو تحمل میکردم و همین کار به ظاهر کوچیک خیلی حالم رو عوض کرد.

 

و کفش من که تو همه ی عکسا افتاده :|

 

 

 

 

جنگ جنگ تا پیروزی

از وقتی که ایران، اسرائیل رو بی جواب نذاشته، تولید پوشک در اسرائیل چندین برابر شده :) و اینقدر بدجور ازمون خوردن و هول و ولا برشون داشته که نمیدونن چیکار کنن.

بچه های اتاق ما مدام دارن اخبار رو میخونن و منم مدام سعی میکنم با جوک کردن اسرائیلی ها، با استدلال، با گفتن از قدرت نظامی خودمون که چقدر قویه آگاهشون کنم ولی متاسفانه انگار پنبه تو گوششونه.

اینقدر ترسو ان و خود کم بینی دارن که ناراحتن چرا ایران جواب اسقاطیل رو داده.

در نهایت اینقدر امشب اعصابم رو خورد کردن با چرت و پرت هایی که گفتن که مجبور شدم فقط ولشون کنم بیام پایین. یکیش میگفت کاش موشک بزنن بیت رهبری 

اون یکی میگفت چی میگی بابا اون از اونجا تونل زده فرار میکنه میره کابل 

یکی دیگه میگفت نههه میره گرجستان

وای قیافه ی من دیدنی بود اون لحظه. بهشون گفتم: خوبه ماشاءالله همتون یه نفوذی دارین تو بیت رهبری که بدونین کجا قراره فرار کنه!

اما کاری به این افراد ندارم که بویی از وطن پرستی نبردن. اینا اونقدر خودکم بینن که دلشون رو خوش کردن به اینکه اسقاطیل ته هدفش ج.ا باشه و به مردم عادی کاری نداره. هنوز نمیدونن دنیا چه خبره...

 

من کل عمرم انتظار چنین روزایی رو میکشیدم.. روزایی که نزدیک به ظهور باشه.. روزایی که فتنه ها رو به چشم ببینم.‌.. روزایی که کم کم بوی ترس، نا امیدی، جنگ، نا امنی و استرس بخواد بیاد. روزایی که باید خودمون رو وارد کشتی نجات کنیم تا از شر فتنه ها در امان باشیم. همیشه از بچگی از خودم‌سؤال میپرسیدم که یعنی ممکنه ببینم روزای قبل ظهور رو؟ فتنه ها رو؟ و در عرض چندسال به چشم دیدم که داره همه چیز اتفاق میفته... و امیدوارم خدا اونقدری بهم عمر بده که بتونم پیروزی و ظهور منجی عالم رو بعدش ببینم.

ممکنه جنگ بشه؟اره ولی مگه باید عقب بکشیم؟ یا یکبار برای همیشه ریشه کن میشه یا میذاریم هر بلایی سرمون خواستن بیارن‌

به حرفای پای منقلی سران اسقاطیل نباید اهمیت داد ولی باید آماده ی هراتفاقی بود....

باید به خود جرئت داد....

خدایا شکرت

خدایا شکرت که توی دورانی به دنیا اومدم که تونستم تحلیل رفتن اسقاطیل رو به چشمم ببینم.

خدایا شکرت که زندگی من توی جمهوری اسلامیه :) با همه ی اتفاقاتی که براش افتاده...

خدایا شکرت که رهبری سایه‌ش بالا سرمونه که این انقلاب رو با خیال راحت میتونیم بهش بسپاریم و به تدبیر و قدرت و درستکاریش ایمان داریم.

خدایا شکرت که کشور ما از « شوهر دادن بحرین» رسید به «ابر قدرت منطقه»

خدایا شکرت که کسایی مثل شهید طهرانی مقدم تو کشور ما بودن تا از لحاظ موشکی پیشرفت کنیم.

خدایا شکرت که انقلاب ما شد الگوی مقاومت جهان 

خدایا شکرت که دیشب بچه های فلسطینی بدون بمب و حمله خوابیدن :)

خدایا شکرت که هستی، که تو رو داریم و چه معبودی بهتر از تو؟

دمت گرم اوستا کریم :)

من تشنه ترین ، تنهاترین نخل جنوبم
مثل وطنم سوخته تنم اهل جنوبم
تن پوش تن زخمی من مرهم صبره
خوشبختی برام دیدن یک لکه ی ابره
من تشنه ترین
تنهاترین نخل جنوبم
مثل وطنم سوخته تنم اهل جنوبم
من اهل کویرم
از نسل کویرم
یک عمره گول ابرای بی بارونو خوردم
دندان به لب تشنه و پوسیده فشردم
من نخل تبر خورده ی بیداد کویرم
تنهام ولی با این همه فریاد کویرم
نخلستون سرسبزی می شه روزی اینجا
پیغام منو
پرنده ها میدن به ابرا
من اهل کویرم
از نسل کویرم....
موضوعات
Designed By Erfan Edited By Naghl Powered By Bayan