دختر نخل ها

ساکن نخل های طریق العلماء

شهید جمهور...

 


فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ


إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ

 

 

شهادتت مبارک سید مظلوما....

یک ایرانه و اتفاقای خاصش...

استرس و ناراحتی نمیذاره تمرکز کنم رو درس

تا قبل این اتفاق متوجه بودیم حضور رئیس جمهورمون چقدر مهم بود؟

باشه اوضاع مملکت بد ولی یادتون نره میتونست امروز رو پشت میزش بشینه و پیام تبریک بفرسته به جای بازدید از مناطق محروم!

انشاءالله که امام رضا خودش خادمش رو نجات بده

دعا یادمون نره

 

+ چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور‌..

افسوس

ای کاش منم مثل مهسا دانشگاه آزاد شهر خودمون بودم ولی پیش مامانم بودم

دلم میخواد همیشه مجرد بمونم و  ور دل مامان خودم باشم و تا ابد خدمتش رو بکنم

ای کاش با تموم اختلافایی که بینمونه، با وجود تمام وقتایی که بین و مامان و مهسا نشستم و حس میکنم تنهام ولی بازم پیش مامانم باشم

ای کاش با اینکه مامان خیلی اوقات به حرفام اهمیت نمیده ولی همیشه پیشش باشم

ای کاش وقتی بغلش میکنم و بهش میگم دوستت دارم جدیم بگیره...

ای کاش، ای کاش، ای کاش وانمود نمیکردم قوی ام، همون دختر لوس مامانی بودم ولی از مامانم دور نبودم

ای کاش مامان میفهمید من چقدر دوستش دارم.

ای کاش منم فرصت اینو داشتم که با مامانم وقت بگذرونم.

منم مثل خیلیای دیگه زیاد با مامانم رفت و آمد کنم.

منم میشد بیشتر به مامانم نزدیک بشم.

ولی عمیقا به مهسا غبطه میخورم که بیشتر پیش مامانه‌.

اگه زودتر دریابیده بودم مفهوم مادر رو.. این دریای عمیق عشق رو... ای کاش...

با اینکه مامان رو احساسات من بیشتر حساب باز میکنه مخصوصا این یکی دو سال ولی دوست داشتم راحت بغلش گریه کنم نه اینکه بشینم توی یه اتاق جدا و با گریه اینا رو بنویسم‌

ای کاش اصلا فردا نشه و با مامان خداحافظی نکنم... یا اینکه باهاشون برگردم...

 

بعدا نوشت: نمیدونم دلیل دیسلایک هایی که دادین چیه ولی مجبور نیستین درد و دل شخصی کسی رو بخونید که بخواین بزنین تو ذوق آدم. همیشه نباید حرفای خوب و اکلیلی زد که به مذاق همه خوش بیاد

فکت ۱

واقعا کاش یه سری از دختر ها بفهمن وقتی اینقدر خودشون رو کشته مرده ی پسر ها نشون میدن، فقط چندش تر به نظر میان! 

 

#دانشگاه

بیاین بنویسیم

سلام و نور

من تو کانال تلگرامم یه پیشنهاد دادم اونم این بود که یه کلمه میگم و همه درحد یه پارگراف هر سناریویی به ذهنمون رسید راجع بهش بنویسیم.

 یکی ا‌ز دوستان پیشنهاد دادن اینجا هم بگم، فلذا گفتم :)

پس هر کی خواست و دوست داشت با کلمه ی ” آینه “ سناریو یا داستان کوتاه یا هر چی دوست داشت بنویسه. صرفا برای اینکه دست به قلم بشیم :)

هر کسی هم که این پست رو بخونه دعوته. فرقی نداره.

 

و اینکه بچه های بیان اگر کسی اینستاگرام داره. کامنت خصوصی بده اونجا هم همو پیدا کنیم :)

------

 

امروز بارون قشنگی زد. نه! قشنگ تر از بارونش رعد و برقاش بودن.

فلذا وی از اتاقش بیرون زد و رفت زیر بارون قدم بزنه. نصف مسیر دو تا پسر پشت سرم داشتن راه میرفتن و حــــــرف میزدن!

بحثشونم ازدواج بود. یکیش میگفت: بابا این استاد به من گیر داده ازدواج کن. من نمیتونم هنوز به بلوغ عقلی نرسیدم.

 

از اعترافش خندم گرفت. دوست داشتم بهش بگم غصه نخور کیومرث :)) تو هم درست میشی‌.

 

یه چند تا عکس هم وسط راه گرفتم که میذارم ببینید. هوا بسیار زیبا و بوسیدنی بود. کاش میشد به هوا و صدای رعد و برق تافت زد که همونجوری بمونه. البته که آفتاب ملایم بهاری و نسیم خنک به نظرم رقیب عشقی سرسخت هوای ابری محسوب میشه.

 

دریافت

دریافت

دریافت

دریافت

 

 

----

 

این مبارزه ای که با نفس خودم و اطرافیانم واسه چادر پوشیدن میکنم رو دوست دارم :) آره بذار بگن امل، بذار نازنین هی بگه یکم به روز باش! 

اصلا برام مهم نیست.

امروز پوشیدن چادر زیر بارون حس دیگه ای داشت.

 

رقعه شماره ۱

سلام گرم من بر حاج بابای عزیزمان که یادش همچون گل های شمعدانی باغچه ی خانه، به قلبم آرامش می‌بخشد‌.

حالتان خوب است؟ انشاءالله که در صحت و سلامت کامل به سر میبرید.

امیدوارم که این روزها بر شما سخت نگذرد و غذای خوب و لذیذ بخورید. 

هم اکنون که این رقعه رابرایتان می‌نویسم صدای تاج الملوک خانم و قمر الملوک خانم از حیاط عمارت می آید که درمورد اوضاع ژاندرمری و دربار اظهارنظر میکنند. شورشی که در کشور به راه افتاده تبدیل شده به ورد زبان اهالی کوچه و بازار.

به عرضتان برسانم که مرادبیگ را که حتما میشناسید. همان فضول باشی محله که موهایش با روغن به کف سرش چسبیده و فرق سرش را از وسط باز کرده. سبیل هم به سبک انگلیسی ها گذاشته و خیال می‌کند با این ها برای خودش اعتبار میخرد! آمده خواستگاری خواهرمان و چنان باد به غبغب انداخته که انگار از سر خواهرمان هم زیاد است. مادر همان موقع جوابش را داد و گفت که فکر و خیال برش ندارد و ماه‌گل را به آدم علاف و خاله زنکی چون او نمی‌دهند. با اینحال اصلا از رو نمیرود و هر روز واسطه و پیغام و پسغام میفرستد. ماه گل هم می‌گوید ای وای بر بخت من که این فضول باشی دل باخته ی من شده است.

حاج بابا شما که رفتید، خانواده ی میرزا شاهپور یکبار دیگر آمدند. خوش قدم خانم هم انگشتر نشان به دستم انداخت. حاج بابا از شما چه پنهان! پدرمان که از دنیا رفت حس کردم دیگر سرپرست و صاحبی ندارم ولی سایه ی شما که بالای سرم است حس میکنم در امن و امانم و سرپناهی دارم. ولی اگر پدر بود احتمالا شرم و حیا نمیگذاشت حرف بزنم. راستش... راستش را بگویم از آخرین باری که حسن‌علی را دیدم حس می‌کنم چیزی سر جایش نیست. انگار حالم دست خودم نیست. گرما به زیر پوستم می دود و ضربان قلبم از حد معمول تندتر میشود. مخصوصا وقتی به او فکر می‌کنم. با آن قدبلند و شانه های پهن. ولی الان دو ماه و بیست روز از آخرین ملاقاتمان می‌گذرد و چشممان به جمال ان جوان رعنا روشن نشده. فقط با نگاه کردن به آن انگشتر نشان گاهی دلم آرام می‌شود. حسن‌علی مرد سفر کردن است حاج بابا. درست مثل خودتان! 

یکبار که خوشقدم خانم در مطبخ با مادرم صحبت میکرد صدایش را شنیدم که می‌گفت: حسن‌علی میگوید از وقتی که شاه صنم را دیده دیگر سفر کردن و خروج از شهر برایش سخت شده است. 

من هم پشت در مطبخ این ها را شنیدم و حس کردم باید خودم را در حوض وسط حیاط بیندازم تا آن تنوری که درونم روشن شده را خاموش کنم!

دیگر برای امشب کافی است حاج بابا! امیدوارم بعد خواندن این نامه چهره ی زیبا و سفید مثل قرص ماه شما خوشحال شود. تصور آن لبخند بی مانند هم می‌تواند دل پر تشویشم را آرام کند. رقعه را به اداره ی پست خواهم رساند. در انتظار جواب نامه تان کنار پنجره روز و شب با ماه و خورشید سخن خواهم گفت و با شمعدانی ها قصه ی های هزار و یک شب شهرزاد را مرور خواهم کرد. باشد که از احوال شما باخبر شوم.

 

قربان آن چشم های گیرا و چین و چروک های پیشانی‌تان به وقت جدی شدن که مثل موج دریا زیباست

شاه صنم

 

پاستیل خرسی

 میگن خدا به مردای مهربون دختر میده. مردایی که قدر بدونن. 

خیلی دوست دارم بدونم بابا وقتی فهمید اولین بچه‌ش دختره چجوری بود. اما حیف که نمیدونم. من اون موقعا داشتم تو شکم مامان، کم کم ساخته میشدم و هیچی یادم نمیاد.

.

.

همیشه دلم میخواست یه داداش بزرگتر داشته باشم. حتی هنوزم تو تخیلاتم من یه برادر بزرگتر گمشده دارم :)) یه رفیق داشتم به اسم کیمیا. کیمیا یه داداش از خودش بزرگتر داشت. اسم داداشش سعید بود. سعید هم خدای کرم ریختن و آزار و اذیت کیمیا. کیمیا برام تعریف میکرد سعید چجوری اذیتش میکرده و من غش غش میخندیدم. همیشه بهش میگفتم کیمیا کاش من جای تو بودم. حاضرم صبح تا شب با داداشم دعوا کنم ولی فقط "باشه". حالا خودم یه خواهر بزرگترم. خواهر بزرگتر بودن به نظرم خیلی سخته. مامان بودن و خواهر بودن هم زمان خیلی سخته. با اینکه من و مهسا دو سال بینمون اختلاف سنی هست و بیشتر مثل رفیق بودیم ولی میدونم مهسا بازم ازم میخواد براش بعضی وقتا نقش مامان داشته باشم و ایضا خودم هم. مهسا قدش از من بلندتره :) حتی هر کی قیافه هامون رو میبینه فکر میکنه اون از من بزرگتره :) ولی با اینحال اینا هیچی از اینکه گاهی اوقات بهش بگم بچم کم نمیکنه :)) بقیه معمولا از پسرا انتظار دارن که از لحاظ مالی و خرجی ساپورتشون کنن.

ولی از یه دختر انتظار درک عاطفی دارن. انتظار حمایت عاطفی دارن. و وقتی همه ازت عاطفه و محبت میخوان سخته. وقتی داداش کوچیکت میاد شبا پیشت میخوابه و موقع رفتنت گریه میکنه که نری تحمل همه چی سخت میشه. وقتی خواهرت تو کنکور تلاش میکنه و موفق نمیشه و تو پشت تلفن پا به پاش گریه میکنی خیلی سخت میشه. وقتی مامان پشت تلفن بهت میگه بهت نیاز دارم  که الان پیشم باشی که حالم خوب بشه و تو ازش دوری سخت میشه. یا وقتایی که میگه تو نسبت به خواهر و‌ برادرات عاطفی تری و تو درکم میکنی....

همین حرفا رو به یه مرد بزنی احتمالا میگه چقدر انتظارت بالاست. منکه خرجت رو میدم، منکه فلان، منکه بهمان، خرجیت رو بدم بس نیست؟ دیدم تو بعضی مردا که میگم :)))

وقتی بابا موقع رفتنت سعی میکنه گریه نکنه و تو داری قطره های اشک رو پشت چشمش میبینی که تقلا میکنن بیفتن پایین ولی غرور بابا نمیذاره همه چی سخت میشه.

برای من دختر بودن یعنی این... یعنی داری یه بمب حاوی احساسات رو با خودت حمل میکنی که ممکنه هر لحظه بترکه!

اصولا برای من پاستیل خرسی و این حرفا معنایی نداره.

نه که من لوازم آرایش نداشته باشم تو وسایلم! نه که گیره رنگی به موهام نزنم، نه که صبح تا شب اون شونه از دستم نیفته و دائما مو شونه نکنم ولی اینا هیچکدوم برام تعریف دختر بودن نبوده و نیست.

از نظر همون هایی که میگن اون دو متر پارچه ی مشکی رو سرت رو میندازی شبیه پیرزنای هفتاد هشتاد ساله میشی، من تو اتاقمون و بین هم اتاقیا همونیم که بیشتر همه جینگیل مینگیله!

 

ولی من میگم دختر همونیه که وجودش تو خونه اون فضای زمخت و خشن رو کم میکنه. همونیه که باید باشه تا خونه جون بگیره. همونیه که باید نور بپاشه تو خونه.

اره نور

نور زیاد

و اون‌ نور محبت و خنده و شیرین زبونیشه. 

.

.

 

هیچوقت اون نور رو درون یه دختر خاموش نکنین... یهو دیدین یه خونه دق کرده و مرده :)

.

.

من روز دختر رو اول از همه دوست دارم به اون سه ساله ای تبریک بگم که رو دوش عمو عباسش حس میکرد خوشبخت ترین دختر دنیاست. تو به کی تبریک میگی؟ :)

همون دختر که موهای سوخته رو تو خرابه ها نشون بابا میداد... ای بابا باز که روضه شد.. ببخشید... 

.

.

من یه بلیط قم پارسال خریده بودم ولی نشد که بیام و زیارت کنم. خانم جان! شما که جونت واسه داداش بزرگه میرفت، دیدی که داداش بزرگه ما رو دعوت کرد.. شما چی؟ میذاری این دو ساعت فاصله رو از بین ببرم و چشمم به گنبد خوشگلت منور بشه؟

 

.

.

یه عالمه پاستیل خرسی برای نورِ ظلمات زندگی آقایون :))))

 

انگیزه دادن بسه

وقتی دارم بهت میگم درد دارم، اذیتم، بهم نگو عیبی نداره پاشو

ازم نخواه قوی باشم 

به جاش بغلم کن. بگو عیب نداره اگه قوی نیستی، بگو فدای سرت

یبارم بذار بی پرده و راحت پیشت ضعیف باشم. حله؟!

نمیدونم چرا ما ادما همه‌ش میخوایم همدیگه رو از جا بلند کنیم

”به وقت رپ“

من از اون دسته آدماییم که در برابر امتحان کردن موسیقی جدید، سبک جدید و هنر های جدید گارد نمیگیرم. اول امتحان میکنم بعد اگه خوشم نیومد میگم خوب نیست یا هر چی

اهل اهنگ رپ و این حرفا نبودم. بیشتر پاپ و سنتی. زبونش هم برام فرقی نداره.

اما رپ از اون سبکاییه که جدیدا خیلی به دلم نشسته و خوشم اومده از گوش دادنش. بر خلاف بقیه که رپ واسه ریتم گنگ و خفنش گوش میدن، من به خاطر متن و محتوا میرم سراغش. برا همین رفتم سراغ چند تا از رپرای رو دور مثلا شایع! اومدم از صداش لذت ببرم که فحش ناموسی پشت فحش ناموسی‌! محتوای خاصی هم نداشت فقط صرفا کُری خونی اونم از نوع چرت و پرتش بود. من از کری خونی بدم نمیاد اتفاقا خیلیم حال میکنم ولی مدلی که شایع میخونه به نظرم چرت و پرت محضه و برای لذت بردن چند تا تینیجر تازه به بلوغ رسیده جذابه! اما دور از اغراق واقعا صدای شایع رو دوست دارم.

دوسال پیش یادمه ایام اعتراضات یه آهنگ رپ گوش دادم به اسم منوتو. اون روزا هندزفری تو گوش میذاشتم و تو راه دانشکده، تو لابی تایم بین دو تا کلاس همه‌ش اینو گوش میدادم. حس گنگ باحالی میداد :))

دیشب رفتم خواننده‌ش رو سرچ کردم. تخلصش مُجال بود.

دیدم به به! عجب خواننده ای، عجب استعدادی، عجب صدایی :) الله الله! کیف کردم واقعا از اینکه چقدر جوون پسند میشه محتوای انقلابی تولید‌ کرد‌.  کار فرهنگی به این میگن. هوشمندانه عمل کردن یعنی سلیقه و مزه ی دهن جوونای امروزی رو بشناسی و به جای اینکه اونا رو به زور بیاری تو جبهه ی خودت، با علاقه و ذائقه ی خودشون اونا رو به خودت جذب کنی.

و یه رپر دیگه هم پیدا کردم به اسم شبزده! اونم به شدت کاراش با کیفیت و لایق گوش های شماست :)

و چقدر حیف که اینا ناشناخته ان. هنرمند خوب رو باید شناسوند‌.

من از دیشب گوش خودم رو پاره کردم اینقدر رپ گوش دادم :)) امروزم تو دانشکده همه‌ش هی اینو تو ذهنم میخوندم: 

من انقلابی‌ام، یه مبارز تو قلب ظالم شبیه به انتحاری‌ام
یه اخراجی‌ام ، شمـا لب و دهن منه اسپورت پوش پوتینه پام عمــلیاتی‌ام :))))

حتی دیشب بغض کردم با یکی از آهنگای مجال، جای خوبی نبود وگرنه اشک هم میریختم :)

 

۱- شبزده. انقلابی ام

دریافت

 

۲-مُجال. خاک مال ماعه!

دریافت

 

۳- شب زده، منم حکومتی

دریافت

 

۴- مجال، منوتو

دریافت

 

یکی دو تا حرف زشت توشون هست خواستم بدونید نگین این اهنگ بی تربیتی معرفی میکنه 😕

me

بعضی اوقات حس میکنم هیچی نیستم‌

حتی یکم رو به اسکلی میزنم

آدما رو از نوشته هاشون قضاوت نکنید

من تشنه ترین ، تنهاترین نخل جنوبم
مثل وطنم سوخته تنم اهل جنوبم
تن پوش تن زخمی من مرهم صبره
خوشبختی برام دیدن یک لکه ی ابره
من تشنه ترین
تنهاترین نخل جنوبم
مثل وطنم سوخته تنم اهل جنوبم
من اهل کویرم
از نسل کویرم
یک عمره گول ابرای بی بارونو خوردم
دندان به لب تشنه و پوسیده فشردم
من نخل تبر خورده ی بیداد کویرم
تنهام ولی با این همه فریاد کویرم
نخلستون سرسبزی می شه روزی اینجا
پیغام منو
پرنده ها میدن به ابرا
من اهل کویرم
از نسل کویرم....
موضوعات
Designed By Erfan Edited By Naghl Powered By Bayan