پاستیل خرسی
- جمعه, ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۱:۵۴ ق.ظ
میگن خدا به مردای مهربون دختر میده. مردایی که قدر بدونن.
خیلی دوست دارم بدونم بابا وقتی فهمید اولین بچهش دختره چجوری بود. اما حیف که نمیدونم. من اون موقعا داشتم تو شکم مامان، کم کم ساخته میشدم و هیچی یادم نمیاد.
.
.
همیشه دلم میخواست یه داداش بزرگتر داشته باشم. حتی هنوزم تو تخیلاتم من یه برادر بزرگتر گمشده دارم :)) یه رفیق داشتم به اسم کیمیا. کیمیا یه داداش از خودش بزرگتر داشت. اسم داداشش سعید بود. سعید هم خدای کرم ریختن و آزار و اذیت کیمیا. کیمیا برام تعریف میکرد سعید چجوری اذیتش میکرده و من غش غش میخندیدم. همیشه بهش میگفتم کیمیا کاش من جای تو بودم. حاضرم صبح تا شب با داداشم دعوا کنم ولی فقط "باشه". حالا خودم یه خواهر بزرگترم. خواهر بزرگتر بودن به نظرم خیلی سخته. مامان بودن و خواهر بودن هم زمان خیلی سخته. با اینکه من و مهسا دو سال بینمون اختلاف سنی هست و بیشتر مثل رفیق بودیم ولی میدونم مهسا بازم ازم میخواد براش بعضی وقتا نقش مامان داشته باشم و ایضا خودم هم. مهسا قدش از من بلندتره :) حتی هر کی قیافه هامون رو میبینه فکر میکنه اون از من بزرگتره :) ولی با اینحال اینا هیچی از اینکه گاهی اوقات بهش بگم بچم کم نمیکنه :)) بقیه معمولا از پسرا انتظار دارن که از لحاظ مالی و خرجی ساپورتشون کنن.
ولی از یه دختر انتظار درک عاطفی دارن. انتظار حمایت عاطفی دارن. و وقتی همه ازت عاطفه و محبت میخوان سخته. وقتی داداش کوچیکت میاد شبا پیشت میخوابه و موقع رفتنت گریه میکنه که نری تحمل همه چی سخت میشه. وقتی خواهرت تو کنکور تلاش میکنه و موفق نمیشه و تو پشت تلفن پا به پاش گریه میکنی خیلی سخت میشه. وقتی مامان پشت تلفن بهت میگه بهت نیاز دارم که الان پیشم باشی که حالم خوب بشه و تو ازش دوری سخت میشه. یا وقتایی که میگه تو نسبت به خواهر و برادرات عاطفی تری و تو درکم میکنی....
همین حرفا رو به یه مرد بزنی احتمالا میگه چقدر انتظارت بالاست. منکه خرجت رو میدم، منکه فلان، منکه بهمان، خرجیت رو بدم بس نیست؟ دیدم تو بعضی مردا که میگم :)))
وقتی بابا موقع رفتنت سعی میکنه گریه نکنه و تو داری قطره های اشک رو پشت چشمش میبینی که تقلا میکنن بیفتن پایین ولی غرور بابا نمیذاره همه چی سخت میشه.
برای من دختر بودن یعنی این... یعنی داری یه بمب حاوی احساسات رو با خودت حمل میکنی که ممکنه هر لحظه بترکه!
اصولا برای من پاستیل خرسی و این حرفا معنایی نداره.
نه که من لوازم آرایش نداشته باشم تو وسایلم! نه که گیره رنگی به موهام نزنم، نه که صبح تا شب اون شونه از دستم نیفته و دائما مو شونه نکنم ولی اینا هیچکدوم برام تعریف دختر بودن نبوده و نیست.
از نظر همون هایی که میگن اون دو متر پارچه ی مشکی رو سرت رو میندازی شبیه پیرزنای هفتاد هشتاد ساله میشی، من تو اتاقمون و بین هم اتاقیا همونیم که بیشتر همه جینگیل مینگیله!
ولی من میگم دختر همونیه که وجودش تو خونه اون فضای زمخت و خشن رو کم میکنه. همونیه که باید باشه تا خونه جون بگیره. همونیه که باید نور بپاشه تو خونه.
اره نور
نور زیاد
و اون نور محبت و خنده و شیرین زبونیشه.
.
.
هیچوقت اون نور رو درون یه دختر خاموش نکنین... یهو دیدین یه خونه دق کرده و مرده :)
.
.
من روز دختر رو اول از همه دوست دارم به اون سه ساله ای تبریک بگم که رو دوش عمو عباسش حس میکرد خوشبخت ترین دختر دنیاست. تو به کی تبریک میگی؟ :)
همون دختر که موهای سوخته رو تو خرابه ها نشون بابا میداد... ای بابا باز که روضه شد.. ببخشید...
.
.
من یه بلیط قم پارسال خریده بودم ولی نشد که بیام و زیارت کنم. خانم جان! شما که جونت واسه داداش بزرگه میرفت، دیدی که داداش بزرگه ما رو دعوت کرد.. شما چی؟ میذاری این دو ساعت فاصله رو از بین ببرم و چشمم به گنبد خوشگلت منور بشه؟
.
.
یه عالمه پاستیل خرسی برای نورِ ظلمات زندگی آقایون :))))
- ۰۳/۰۲/۲۱
روزت مبارک رفیقم.🫂🤍
اونقدر بدرخشی که بیشتر از الان به بودنت افتخار کنم و بگیم این بچه دوست منه :)