افسوس
- جمعه, ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۱:۲۰ ب.ظ
ای کاش منم مثل مهسا دانشگاه آزاد شهر خودمون بودم ولی پیش مامانم بودم
دلم میخواد همیشه مجرد بمونم و ور دل مامان خودم باشم و تا ابد خدمتش رو بکنم
ای کاش با تموم اختلافایی که بینمونه، با وجود تمام وقتایی که بین و مامان و مهسا نشستم و حس میکنم تنهام ولی بازم پیش مامانم باشم
ای کاش با اینکه مامان خیلی اوقات به حرفام اهمیت نمیده ولی همیشه پیشش باشم
ای کاش وقتی بغلش میکنم و بهش میگم دوستت دارم جدیم بگیره...
ای کاش، ای کاش، ای کاش وانمود نمیکردم قوی ام، همون دختر لوس مامانی بودم ولی از مامانم دور نبودم
ای کاش مامان میفهمید من چقدر دوستش دارم.
ای کاش منم فرصت اینو داشتم که با مامانم وقت بگذرونم.
منم مثل خیلیای دیگه زیاد با مامانم رفت و آمد کنم.
منم میشد بیشتر به مامانم نزدیک بشم.
ولی عمیقا به مهسا غبطه میخورم که بیشتر پیش مامانه.
اگه زودتر دریابیده بودم مفهوم مادر رو.. این دریای عمیق عشق رو... ای کاش...
با اینکه مامان رو احساسات من بیشتر حساب باز میکنه مخصوصا این یکی دو سال ولی دوست داشتم راحت بغلش گریه کنم نه اینکه بشینم توی یه اتاق جدا و با گریه اینا رو بنویسم
ای کاش اصلا فردا نشه و با مامان خداحافظی نکنم... یا اینکه باهاشون برگردم...
بعدا نوشت: نمیدونم دلیل دیسلایک هایی که دادین چیه ولی مجبور نیستین درد و دل شخصی کسی رو بخونید که بخواین بزنین تو ذوق آدم. همیشه نباید حرفای خوب و اکلیلی زد که به مذاق همه خوش بیاد
- ۰۳/۰۲/۲۸
به عنوان کسی که سالهای زیادی ور دل خانواده بوده باید بگم کیفیت ارتباط و قدر دونستن بسیار بسیار بیشتر از نزدیکی مکانی و زمان دیدار ها مهمه.
من مدتی نزدیک خانواده بودم و یار دور از خانوادهش.
من هفتهای یکبار شاید میدیدمشون و یار سه-چهار هفته بکبار. من ده دقیقه تا خونهشون فاصله داشتم یار ساعتها.
من هربار رفتم تو گوشی بودم یا حرفامون پیرامون کارای روزمره بود. یار هربار رفت سراپا فرزند و خادم بود و هرکاری ازش برمیاومد انجام میداد.
حالا کار برای من سختتر شده و حسرت اون حالتا برام مونده و برای یار (با اینکه هنوزم به نسبت من دوری مسافتی بیشتری داره) سادهتر شده و امیدوارتر شده به رفت و آمد بیشتر با خانواده اش.
ببین هربار از اونجا برمیگرده قلب پدر و مادر و برادرش رو انگار با خودش میاره انقدر بیتابشن.
ولی من که برمیگردم خونه، یه بار خوشحالم، یه بار ناراحتم، یه بار ناراحتشون کرپم، یه بار در خدمتشون بودم.
به نزدیکی نیست اصلا. گرچه کاملا حق داری دلتنگ بغل و لمس و حضور جسمیشون شی. ولی اطمینان میدم چیز مهم تری هست