دختر نخل ها

ساکن نخل های طریق العلماء

دختر نخل ها

ساکن نخل های طریق العلماء

دختر نخل ها

من تشنه ترین ، تنهاترین نخل جنوبم
مثل وطنم سوخته تنم اهل جنوبم
تن پوش تن زخمی من مرهم صبره
خوشبختی برام دیدن یک لکه ی ابره
من تشنه ترین
تنهاترین نخل جنوبم
مثل وطنم سوخته تنم اهل جنوبم
من اهل کویرم
از نسل کویرم
یک عمره گول ابرای بی بارونو خوردم
دندان به لب تشنه و پوسیده فشردم
من نخل تبر خورده ی بیداد کویرم
تنهام ولی با این همه فریاد کویرم
نخلستون سرسبزی می شه روزی اینجا
پیغام منو
پرنده ها میدن به ابرا
من اهل کویرم
از نسل کویرم....

طبقه بندی موضوعی

افسوس

ای کاش منم مثل مهسا دانشگاه آزاد شهر خودمون بودم ولی پیش مامانم بودم

دلم میخواد همیشه مجرد بمونم و  ور دل مامان خودم باشم و تا ابد خدمتش رو بکنم

ای کاش با تموم اختلافایی که بینمونه، با وجود تمام وقتایی که بین و مامان و مهسا نشستم و حس میکنم تنهام ولی بازم پیش مامانم باشم

ای کاش با اینکه مامان خیلی اوقات به حرفام اهمیت نمیده ولی همیشه پیشش باشم

ای کاش وقتی بغلش میکنم و بهش میگم دوستت دارم جدیم بگیره...

ای کاش، ای کاش، ای کاش وانمود نمیکردم قوی ام، همون دختر لوس مامانی بودم ولی از مامانم دور نبودم

ای کاش مامان میفهمید من چقدر دوستش دارم.

ای کاش منم فرصت اینو داشتم که با مامانم وقت بگذرونم.

منم مثل خیلیای دیگه زیاد با مامانم رفت و آمد کنم.

منم میشد بیشتر به مامانم نزدیک بشم.

ولی عمیقا به مهسا غبطه میخورم که بیشتر پیش مامانه‌.

اگه زودتر دریابیده بودم مفهوم مادر رو.. این دریای عمیق عشق رو... ای کاش...

با اینکه مامان رو احساسات من بیشتر حساب باز میکنه مخصوصا این یکی دو سال ولی دوست داشتم راحت بغلش گریه کنم نه اینکه بشینم توی یه اتاق جدا و با گریه اینا رو بنویسم‌

ای کاش اصلا فردا نشه و با مامان خداحافظی نکنم... یا اینکه باهاشون برگردم...

 

بعدا نوشت: نمیدونم دلیل دیسلایک هایی که دادین چیه ولی مجبور نیستین درد و دل شخصی کسی رو بخونید که بخواین بزنین تو ذوق آدم. همیشه نباید حرفای خوب و اکلیلی زد که به مذاق همه خوش بیاد

  • معتاد چایخونه ی حرم

نظرات  (۵)

به عنوان کسی که سالهای زیادی ور دل خانواده بوده باید بگم کیفیت ارتباط و قدر دونستن بسیار بسیار بیشتر از نزدیکی مکانی و زمان دیدار ها مهمه.

من مدتی نزدیک خانواده بودم و یار دور از خانواده‌ش. 

من هفته‌ای یکبار شاید می‌دیدمشون و یار سه-چهار هفته بکبار. من ده دقیقه تا خونه‌شون فاصله داشتم یار ساعت‌ها.

من هربار رفتم تو گوشی بودم یا حرفامون پیرامون کارای روزمره بود. یار هربار رفت سراپا فرزند و خادم بود و هرکاری ازش برمی‌اومد انجام میداد. 

حالا کار برای من سختتر شده و حسرت اون حالتا برام مونده و برای یار (با اینکه هنوزم به نسبت من دوری مسافتی بیشتری داره) ساده‌تر شده و امیدوارتر شده به رفت و آمد بیشتر با خانواده اش. 

 

ببین هربار از اونجا برمیگرده قلب پدر و مادر و برادرش رو انگار با خودش میاره انقدر بی‌تابشن.

ولی من که برمیگردم خونه، یه بار خوشحالم، یه بار ناراحتم، یه بار ناراحتشون کرپم، یه بار در خدمتشون بودم.

به نزدیکی نیست اصلا. گرچه کاملا حق داری دلتنگ بغل و لمس و حضور جسمی‌شون شی. ولی اطمینان میدم چیز مهم تری هست 

پاسخ:
سلام
اخه مشکل اینجاست من از بچگی به دلایلی نشد اونطور که باید نزدیکی عاطفی داشته باشم به مامانم و الان که دوست دارم نزدیک بشم فرصتش پیش نمیاد.... بیشتر حس میکنم من عضوی از خانوادمون نیستم...

وای چه حیفه آدم مادر داشته باشه و پیشش نباشه

انقدر نادون بودم که چن سال  آخر زندگی مامانم پیشش نبودم و الان حسرتشو می خورم

ارشد می خونی همدان؟

برای دکتری مدیونی اگر غیر شهرتون اقدام کنی

به خدا تا به خودت بیای شوهر و بچه هات از مامانت جدات کرده ان

پاسخ:
خدا رحمتشون کنه 🥲
نه کارشناسی ام، سال سوم 
بدبختی اینه شهرمون هیچی نداره، یعنی یه شهرستان کوچیک کم برخورداره که اصلا کارشناسی ام حرومه اونجا بخونی وگرنه شهر خودمون میخوندم :(
اینام که میگم از رو دلتنگی مامانمه :(

آهان. اشکال نداره ولی ارشد جای نزدیکتر بزن مادر جون

 

پاسخ:
انشاءالله🥲
دعا کنید فرزند خوبی برای مامانم باشم، این برام خیلی مهمتره...

عوضش من رفتم و سه چهارتا از پست‌هات رو لایک کردم که خوشحال شی 🤌🏻❣️

 

من وقتی تازه ازدواج کرده بودم و تهران زندگی می‌کردم این حس رو داشتم و کاملا درکت می‌کنم . تا جایی که زندگی متاهلین داشت واقعا آسیب میدید ... 

خدا کمک کرد و فاجعه ی وابستگی احساسی من به خانواده‌ام تا حدی جمع شد.. واقعا خدا کمکم کرد فقط.. 

پاسخ:
مرسی
ولی دنبال لایک و اینا نیستم :) از اینکه آدما از ناراحتی خودت مینویسی و درکت نمیکنن بدم میاد. 


اینکه یه نفر صرفا وابسته باشه با اینکه حس کنی داری عمرت برای خدمت به خانواده از دست میدی اخه خیلی فرق داره 
من الان دچار مورد دومی ام
حس میکنم هیچ جوره در خدمت مامانم نبودم و اینکه حس میکنم عضوی از خانوادم نبودم آزارم میده
+خدا عمر با عزت بهتون بده 


بلی بلی می‌دونم 

من خواستم حس منفی‌ای که داشتی رو با لایک برات جبران کنم فقط . 

 

منم همین حس رو داشتم بعد ازدواج . همش حس می‌کردم قدر مامان و بابام رو ندونستم. هر وقت تو خونه خودم چیزی رو رعایت کردم ، یادم افتاد خونه بابام رعایت نمی‌کردم و اذیتشون کردم . هر وقت محبتی می‌کردم ، یادم میفتاد به پدر و مادرم درست محبت نکردم و....

ممنون عزیزم 

همچینن

پاسخ:
مرسی مهربون :)❤️

ممنون که از تجربیات خودت برام گفتی....انشاءالله که عاقبت بخیر شیم و فرزند خلف واسه پدر و مادرامون...
فدات ✨
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی