بیاین بنویسیم
- دوشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۹:۱۴ ب.ظ
سلام و نور
من تو کانال تلگرامم یه پیشنهاد دادم اونم این بود که یه کلمه میگم و همه درحد یه پارگراف هر سناریویی به ذهنمون رسید راجع بهش بنویسیم.
یکی از دوستان پیشنهاد دادن اینجا هم بگم، فلذا گفتم :)
پس هر کی خواست و دوست داشت با کلمه ی ” آینه “ سناریو یا داستان کوتاه یا هر چی دوست داشت بنویسه. صرفا برای اینکه دست به قلم بشیم :)
هر کسی هم که این پست رو بخونه دعوته. فرقی نداره.
و اینکه بچه های بیان اگر کسی اینستاگرام داره. کامنت خصوصی بده اونجا هم همو پیدا کنیم :)
------
امروز بارون قشنگی زد. نه! قشنگ تر از بارونش رعد و برقاش بودن.
فلذا وی از اتاقش بیرون زد و رفت زیر بارون قدم بزنه. نصف مسیر دو تا پسر پشت سرم داشتن راه میرفتن و حــــــرف میزدن!
بحثشونم ازدواج بود. یکیش میگفت: بابا این استاد به من گیر داده ازدواج کن. من نمیتونم هنوز به بلوغ عقلی نرسیدم.
از اعترافش خندم گرفت. دوست داشتم بهش بگم غصه نخور کیومرث :)) تو هم درست میشی.
یه چند تا عکس هم وسط راه گرفتم که میذارم ببینید. هوا بسیار زیبا و بوسیدنی بود. کاش میشد به هوا و صدای رعد و برق تافت زد که همونجوری بمونه. البته که آفتاب ملایم بهاری و نسیم خنک به نظرم رقیب عشقی سرسخت هوای ابری محسوب میشه.
----
این مبارزه ای که با نفس خودم و اطرافیانم واسه چادر پوشیدن میکنم رو دوست دارم :) آره بذار بگن امل، بذار نازنین هی بگه یکم به روز باش!
اصلا برام مهم نیست.
امروز پوشیدن چادر زیر بارون حس دیگه ای داشت.
- ۰۳/۰۲/۲۴
موفق باشید.
همراه با آیکن تحسین و تکریم و ستودن.