دختر نخل ها

ساکن نخل های طریق العلماء

دختر نخل ها

ساکن نخل های طریق العلماء

دختر نخل ها

من تشنه ترین ، تنهاترین نخل جنوبم
مثل وطنم سوخته تنم اهل جنوبم
تن پوش تن زخمی من مرهم صبره
خوشبختی برام دیدن یک لکه ی ابره
من تشنه ترین
تنهاترین نخل جنوبم
مثل وطنم سوخته تنم اهل جنوبم
من اهل کویرم
از نسل کویرم
یک عمره گول ابرای بی بارونو خوردم
دندان به لب تشنه و پوسیده فشردم
من نخل تبر خورده ی بیداد کویرم
تنهام ولی با این همه فریاد کویرم
نخلستون سرسبزی می شه روزی اینجا
پیغام منو
پرنده ها میدن به ابرا
من اهل کویرم
از نسل کویرم....

طبقه بندی موضوعی

دلم دیوونه بازی میخواد

دو روزه که افتادم تو جا و هیچکاری نمیتونم بکنم. فقط به سقف زل میزنم. جوراب و پالتو پوشیدم زیر پتو و از دیشب تا امروز سه تا قرص سرماخوردگی بزرگسالان انداختم بالا. به مریضیم فکر کردم.. به حالم.. به افسردگیم.. و فقط گفتم اینا رو به چشم محبتش نگاه کن.. چون دوستت داره حالت رو اینطوری میکنه.. داره گوشمالیت میده که به خودت بیای و آدم شی... غصه نخور و شکرش رو به جا بیار..‌یه کاری کردی حتما و اینم جوابشه..

 

به خیلی چیزا فکر کردم. راستش هیچ ادم خاصی تو ذهنم نیومد وقتی مریض بودم.. دلم نخواست هیچکس کنارم باشه.. دلم نخواست کسی بیاد و دلداریم بده..

فقط یه دور رفتم قدیما... قدیمی که گوشی نبود چقدر بهتر بودا! قبلا ها وقتی میخواستم از مجازی لفت بدم مشکلی نداشتم چون نهایتا یه گروه کلاسی بود تو واتساپ ولی الان جرئت لفت دادن ندارم.. همه چی ریخته تو گوشی..

یاد کلاس یازدهمم افتادم. آستینای مانتو رو تا آرنج میدادم بالا و مقنعه رو تا جای ممکن میدادم عقب. با خودکار نقش قیچی و نقطه چین رو رگ دستم میکشیدم و احساس خفن بودن بهم دست میداد :))

یادم افتاد به ساندویچ فلافل و بستنی و بوی نارنگی زیر میز کلاس...حتی یادم افتاد به موقعی که بچه های توی مانتوی مدرسم سال آخر یادگاری کشیدن.. چه دنیایی داشتیم... 

یه اکیپ هشت نه نفری بودیم تو حیاط که قلمروی مخصوص خودمون رو داشتیم :) من، شیخ، زینب، زهرا، محدثه، شهلا کچل، عسچری، نبوی، فاطمه و... خلاصه شلوغ بودیم.. خیلیا بهمون اضافه میشدن و کم میشدن

یاد روز معلم افتادم... فلش آهنگای عربی که تو نمازخونه وصلش کردم به باند و یهو همه بچه ها ریختن وسط جلو معلما یزله رفتن :)) مدیر چشماش از حدقه زده بود بیرون.

یاد وقتی افتادم که مادر شهید بدری رو اوردن مدرسه برامون سخنرانی کنه و من برای چند لحظه از دنیای خودم خارج شدم.. شهید بدری برای من خیلی خاصه.. هنوزم وقتی میرم گلزار شهدا یه سر بهش میزنم و باهاش صحبت میکنم...

 

 

یاد وقتی افتادم که معلم ریاضی میگفت من برا عروسای آینده‌م از همین الان طلا خریدم و از مکه فلان و بهمان خریدم بعد من برا مسخره بازی به بچه ها میگفتم: بچه ها من اخر مخ این محمدی رو میزنم عروسش میشم :)) اولین نفر بهش سلام میگفتم، تخته رو پاک میکردم... بچه ها اون آخر کلاس زمین رو گاز میزدن :) دلقکی بودم واسه خودم :)))

 

توی مدرسه جشن که میشد من و شهلا کچل میرفتیم بقیه ی کیکی که تقسیم کرده بودن رو کش میرفتیم و میاوردیم بین بچه های اکیپ تقسیم میکردیم :) اصلا یه وضعی... البته قبلش قاچاقی با معاون هماهنگ میکردیم :)

 

کلاسای مدرسه که مثل دانشگاه نیست بتونی گوشی با خودت ببری. برا همین ما اونجا با اینکه سرمون تو گوشی نبود ولی حوصلمون سر نمیرفت. خوش میگذشت، به معنای کلمه... با همه ی تباهیاش...دلم برای دیوونه بازی تنگ شده....

عمیقا معتقدم گوشی قاتل روح و‌ روانمون بود... گوشی مغزمون رو پیر و فرسوده کرد

 

گاهی اوقات دوست دارم مبارز سرسخت با این تکنولوژی مسخره بشم که همه رو مثل زامبی تو خودش فرو برده...

تو کلاس وارد میشی هیچکس به درس گوش نمیده.. همه سرشون تو گوشیه.. مثل مرده های متحرک... دوست دارم بگم خب اگه حوصلتون سر کلاس سر‌ میره حداقل پچ پچ کنید لعنتیا.. یه شیطنتی.. مسخره بازی ای چیزی که مام بخندیم :(

چرا اینقدر همه حوصله سر بر شدن؟

 

فک نکنید این نسل خیلی سرشون میشه و پیشرفته ان.. اینا فقط کار با گوشی بلدن وگرنه قدرت تفکر هرگز... گوشی رو ازشون بگیری قدرت فکر کردن رو از دست میدن

.. حتی نمیتونن نظر مستقلی از خودشون ارائه بدن

 

کرونای لعنتی مسبب همه ی اینا بود و بدترین دورانی بود که میتونستم داشته باشم....

 

یه زمانی میخواستم گوشس لمسیم رو کنار بذارم و یه نوکیادکمه ای ساده بخرم ولی الان دیگه نمیشه اینکارو کرد...

 

نمیدونم ولی حس میکنم از وقتی کرونا اومد حافظه‌م ضعیف تر شد و مغزم تمام خلاقیتش رو از دست داد...چون همه چی رفت تو گوشی...

 

  • معتاد چایخونه ی حرم

نظرات  (۹)

+ امیدوارم خیلی خیلی زود حالت خوب بشه

++ خاطره هات خیلی قشنگ بودن :)))

+++ منم از گوشی بدم میاد

باعث میشه هیچوقت از هیچ جا بودن به اندازه کافی لذت نبرم

آدم همیشه دلش جاییه که نیست

وقتمون می ره

عمرمون 

چشمامون 

روح و احساس و چیزای دیگمون 

قبلا ها که نداشتم کلی کتاب می خوندم ، کلی نقاشی می کشیدم ، کلی شعر حفظ بودم

اما الان چی ؟

آدم هایی هستن که اگه گوشی نباشه نمی تونیم باهاشون حرف بزنیم

همه ی کتاب هام روی گوشیه 

و خبر های درسی 

و خبر های سیاسی .....

پوهف.....

نمی دونم

نمی کشم دیگه 

همه چیم رو ازم گرفته 

حس می کنم یک هزارم توانایی هام رو هم باهاش ندارم

 

چقدر خوب نوشتی حنا ....

حرف های منم بودن 

(خدا حفظت کنه) به قول یه نفر :)

 

پاسخ:
+ ممنونم صبای مهربون :)
+ نگاه تو قشنگه :))
+++ بیا گوشیامون رو بندازیم تو سطل آشغال و یه مدت خلاص شیم

آخ آخ دقیقا...دلم برای کتاب خوندن بی دغدغه زیر باد کولر به همراه گاز زدن گوجه سبز تنگ شده.. اونم بعد امتحانای خرداد... تجربه کردی؟

الان حتی چقتی کتاب میخونم یا نقاشی هم میکشم باید وسطش هی گوشیم رو چک کنم چون کلی کار توش ریخته...

حیف حیف حیف و صد حیف که اینقدر وابسته شدیم... اون موقعا حتی وبلاگ نویسی هم یه حس و حال دیگه داشت :)

فقط حواست به ورودی های ذهن و دلت باشه :) 

گوربونت بوج بوج
  • شاگرد خیاط
  • حنا واقعا یزله رفتنت رو با دوستات میخام ببینم 

    و اکیپ هشت نفری تون رو 

    چه شلوغ بودی تو...همیشه یه حنا برای یه مدرسه کافیه....

    خیلی کار آن کسی که عاشقت میشه سخته

    خدایا به داد جوون مردم برس....این دختره می کشدش....

    لذت بردم

    بدون گوشی من تو  و صبا رو نداشتم

    همین الانم من کتابام رو میخونم 

    رمان می خونم 

    کتاب جدیم هیعی 

    خیلی کار داره که بتونم مثل پروانه بخونم و کار علمی کنم

    اما عجیب خوشم به همینها

    الاهی العفو...

    پاسخ:
    دعوتتون میکنم بیاین خوزستان تا هم یه یزله ی حسابی بریم هم ببرمتون نیکا بستنی شهرمون یه بستنی تو گرمای جنوب بزنیم ؟ پایه این؟

    واقعا خدا به دادش برسه... حس میکنم منو با پست برمیگردونه خونه بابام :(( :)))

    صد البته دوستیای این چنینی رو منکر نمیشم... ولی اونم به لطف فضای نوستالژی وبلاگه که تونستیم همو خوب بشناسیم.. بعضی اوقات باید خدا رو شکر کنم بابت گوشی به خاطر وجود آدمایی مثل شما که وقتی کامنت میدن ادم یه جون به جوناش اضافه میشه :))
  • شاگرد خیاط
  • تو  دختر دو‌روزه انقدر مریضی....؟

    چطور توی مریضی تونستی برای من کامنت بزاری

     

    عجب آدم قوی و مستعدی هستی

     

    خدایا بپا مغزهای کشورم صحیح و سالم باشن

     

     

    پاسخ:
    وقتی بهتون کامنت میدم و میدونم جوابای خوب قراره بگیرم انرژیشم میاد :))

    گوربون شوما

    +آمین :)))

    می‌دونی دلم خواست برمی‌گشتم تو دوران دبیرستان و باهات تو مدرسه دوست می‌شدم، انقدر که جذاب بود.

    ولی احتمالا اونموقع که من برگردم به دبیرستانم تو برمیگردی به دوران کوچکتر از دبیرستان و از این بابت حتی اگه زمان به عقب برگرده هم این اتفاق رخ نخواهد داد:)

     

    +من از طرفداران گوشی و نت و حتی مجازی شدنای حاصل از کرونا بودم و هستم😉

    پاسخ:
    شاید بشه ماشین زمان رو دستکاری کنیم، نه؟! :)) 

    + خب خب دوست دارن دلایلت رو بشنوم. 
    Whyyyyy??!
  • شاگرد خیاط
  • با پست که برت نمی گردونه بیچاره بدبخت

    تا آخر عمر تو نخت می مونه

    آخرشم از عشقت می میره فلک زده

    پاسخ:
    اوه اوه چه هندی شد😁 
    چی بگم والا... فقط یه دیوونه مثل خودم میتونه من رو تحمل کنه 
    دیوانه ای از جنس حنانه :))
  • حاج‌خانوم ⠀
  • سلام

    توی دوران کرونا، خیانت دولت آقای روحانی بود که این اتفاقات درباره درس خوندن افتاد.

    وگرنه تو هیچ کشوری، چه پیشرفته چه عقب‌افتاده، کلاس ها مجازی نشد. انگلستان، آمریکا، کانادا، ترکیه، افغانستان رو مشخصاً خبر دارم.

    فقط دولت خائن ما همه چی رو مجازی کرد.

    پاسخ:
    اینکه به دولت روحانی نقد و انتقاد داریم کاملا صحیح و درست 
    ولی من خودم ویدیو های مدارس خارجی رو میدیدم همه مجازی شده بودنا🤐

    به دلیل اون شور و شوق نوجوانی و فضای دبیرستان و مشخصا خونگرمی و مهربونی که از نوشته‌هات محسوسه. 

    دبیرستان به لحاظ احساسی و دوستانه مقطع قشنگ و به یاد موندنی‌ایه

    پاسخ:
    قربون محبتتون :)
    ولی منظورم این بود که چرا با مجازی شدن و این چیزا موافق بودین؟

    آهان!

    صرفه جویی در وقت و انرژی و تمرکز و خلوت و دور بودن از محدودیت های مادی مثل زمان و مکان. (اگر نت همراهی می‌کرد)

     

    ببین من دانشجوی کارشناسی بودم تو کرونا. فرض کن ترمای قبل، برای یه ۳ واحدی نظری، باید دوتا ۹۰ دقیقه کلاس می‌رفتیم.

    صبح ۶ آماده میشدم و ۷:۳۰ باید سر کلاس می‌بودم. تا ۹. بعد ۹ تا ۹:۳۰ تنفس. ۹:۳۰ تا ۱۱ کلاس. ۱۱ تا ۱۲ عاطل و باطل. ۱۲ تا ۱:۳۰ ناهار و نماز، ۱:۳۰ تازه کلاس بعد.

    تو قرنطینه کارام دست خودم بود . رفت و آمد نداشتم. سه واحدیم ۳ ساعت ۸ تا ۱۱ تموم میشد. پوشش خونه داشتم. همه دفتر و کتابام پیشم بود. من به شدت در دوره قرنطینه فعال بودم و کارای کلاسی خوبی ارائه می‌دادم. (یه سری معایبم داشت مثل نت و زیر ساخت ضعیف اما می‌ارزید). وقتایی که برون‌خط میکردن یا بجای کلاس پروژه میدادن که عالی.

     

    من الانم کلاس ورزش هفتگیم مجازیه و با بچه کوچیک خیلی راحت و خرسندم 😄

     

    اراده می‌طلبه و برنامه ریزی.

    پاسخ:
    اره اینایی که میگی واقعا نکات مثبت و خوبی بودن واقعا صرفه جویی در وقت و انرژی میشد
    ولی به شخصه حاضرم از صبح زود پاشم و آماده کنم برم سر کلاس ولی با بقیه در ارتباط باشم... چون اینجوری حالم بیشتر خوبه.. من حتی سر کلاسای حضوری خیییللی بیشتر گیرایی داشتم... رقابت هم سر کلاس بیشتر بود.. استادا ارتباطی که با دانشجو میگیرن خیلی واقعی تره.. ولی به عینه دیدم تو یک سال اول تحصیلم که مجازی بود فقط میخوابیدم پای گوشی و انلاین بودم که غیبت نخورم.
    اما حضوری اومدم دانشگاه توی محیط اکادمیک همه چی جدی تر شد.. درس ها جذاب تر شدن.. تو محیط دانشگاه با دوستام وقتای بیکاری مینشستم.. حالا وسطاش میرفتم کلاس فوق برنامه کانون فرهنگ... وقتم نمیسوخت به هر حال
    یعنی خسته هم میشدم می ارزید واقعا چون توی یه دنیای واقعی زندگی میکردم..

    خدا حفظ کنه کوچولوتون رو :)) قبول دارم برای خانمای متأهل راحت تره👌🏻

    بله و روحیه میخواد‌.‌ من با گوشی خسته میشم :)
  • حاج‌خانوم ⠀
  • نه عزیز من

    اگر شما ویدیوی فیک دیدین، من آدم می‌شناسم که اونجان و مجازی نشده بود...

     

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی