خونی که در رگ ماست هدیه به رهبر ماست
- پنجشنبه, ۳ خرداد ۱۴۰۳، ۰۲:۲۶ ق.ظ
وقتی توی اتوبوس نشسته بودم داشتم فکر میکردم برای چی دارم میرم تشییع جنازه. اونم جوری که از بین بیست، بیست و پنج نفر ظرفیت من بشم یکی از همون آدما! خیلی دلایل بود. خیلی.. اول از همه بگم به نیابت از همه ی اونایی که نشد بیان و دلشون اونجا بود قدم زدم. بعد از سال ها تو زندگیم من مرقد امام خمینی بودم و این برام باورنکردنی بود. وقتی که چشمم به گنبد طلایی افتاد و باورم شد که نه! جدی دعوت شدم تو جمع انقلابیا...هر چند که خفن و جالب نباشم.. هر چند که تو بدبختیای خودم موندم چه برسه به اینکه به آرمان های امام هم کمکی کرده باشم.
بعد از نماز صبح توی شلوغی باور نکردنی ای که هرگز به عمرم ندیده بودم مگر تو تلویزیون، با مترو رفتیم تا دروازه دولت و بقیه رو یک ساعتی پیاده روی کردیم. اینقدر مترو گرم بود که همونجا جویبار عرق راه افتاد. اما پیاده روی های بعدش زیر آفتاب من رو عجیب یاد اربعین انداخت. شما بگین ما امام حسین رو غیر سیاسی میخوایم ولی من عمیقا تو اربعین دارم ولایت میبینم و همون حس و حال و موکبای تو خیابون ونوحه رو داشتم تو تهران میدیدم..
تو خیابون بلندبلند داشتم حرف میزدم از بسیج و عقاید و رهبر و هیچکس هم چپ چپ نگام نمیکرد
هیچکس بهم نمیخندید، هیچکس مسخرهم نمیکرد و هیچکس قرار نبود باهام قطع ارتباط کنه. من ازاد بودم. به دور از خفه خون گرفتن و خفقان :)
من اصلا آدمی نیستم که تاثیر بذارم رو بقیه، دو سال تحصیلی رو با ادمای ضد خودم و یکسالش رو از در رفاقت وارد شدم ولی تنها نتیجهش این بود که وقتی نگفتم کجا میرم و یک روز نبودم همونی که بهم میگفت رفیق حتی یه زنگ هم نزد ببینه مردم یا زنده..
ولی اونجا احساس بدبختی نمیکردم. احساس خوبی داشتم. احساس میکردم یه عالمه حامی دارم.
رئیس جمهوری که یه عالمه حامی داشت انگار حامیاش حامی منم بودن...
افتخار میکنم به اینکه بهت رأی دادم آقای رئیسی. با تمام وجودم...
افتخار میکنم که رفتنت باعث شد یه سری هند جگرخوار خوشحال بشن...چون یعنی تو کارت درست بوده.
تو رفتی و اونایی که ازت تپق گرفتن، مسخرهت کردن، هی عیب میگرفتن ازت موندن و روسیاهی.
ولی تو الان رو سفید تو بغل امام رضایی... الان دیگه جدی تو بهشت خدمتش رو میکنی... آخ یعنی میشه مام یه روزی تو لباس خدمت تو خون خودمون بغلتیم؟؟
منم یه مدت خادم بودم.. نمیدونم بازم توفیق بشه خدمت یا نه... دیدن ابنکه شما با اسم خادم ملت، خادم امام رضا رفتی از همه ی عنوانا بیشتر بهت چسبید..
برا مام اونجا پارتی بازی کن که پارتی بازی از طرف شهدا بیشتر میچسبه :) مثلا یه روز برا مام رو اعلامیهمون بزنن خادم شهید.... آرزو بر جوانان عیب نیست دیگه :)
حتی اگه جوونای ناقابلی باشن...
گفتم که جمعیت زیاد بود، گفتم که آفتاب شدید بود، گفتم که از شدت راه رفتن و فشار جمعیت داشتم میفتادم ولی با خودم فکر کردم برای چی اومدم. برای دختر شهید مدافع امنیت، مسعود کرمی، که دقیقا مثل شما ۳۰ اردییهشت شهید شد ولی دیده نشد...
برای این اومدم که با حضورم تسلای دل رهبرم باشم. رهبری که واقعا امروز به تمامممم معنا فهمیدم دوستش دارم. همیشه دوستش داشتم ولی امروز بیشتر.. سید با رفتنت چه ها که تو دل ما نکردی. ببین حتی با رفتنتم ما رو بیشتر به سیدنالقاعد علاقه مند کردی... خدا بهت چه اجری میده در مخیلهم نمیگنجه.... چه بودنت چه نبودنت خیر بود... و چه قشنگ مثل رفیق شهیدت سردار سلیمانی رفتی.. میگن رفیقا شبیه هم میشن.. چه دوستی عمیقی داشتین پس.
اصلا خودت فکر میکردی بعد رفتنت مثل سردار سلیمانی واست اینطوری مراسم تشییع بگیرن؟ بابا دس مریزاد سید... هر چی بیشتر بهش فکر میکنم میبینم خدا این حجم از آدم حسابی بودن رو به هر کسی نمیده...
سید ولی رفیق نیمه راه شدن داشتیم؟ اینجوری زود ولمون کردی ورفتی...اشکای مادرت رو دیدم و خونه ی ساده و بی آلایشت رو... لعنت به کسایی که برات حرف ساختن.. لعنت به اونایی که مسخرهت کردن..
آخ سید...سید بمیرم برا مظلومیتت... خیال میکردن ساده بودی ولی نه! تو زرنگ بودی ولی حیله گر نبودی...وگرنه حیله گری که روش امیر المؤنین نبود تو سیاست.. روش معاویه بود.. همون موقع هم میگفتن علی( ع) ساده اس... سیاست نداره... غافل از اینکه علی(ع) خباثت نداره...
موقع نماز میت همه با هم وقتی رهبر میگفت اَلّلهُمَّ إنَّا لاَ نَعْلَمُ مِنْهُ إلاَّ خَیْراً.. همه با هم خون گریه کردیم. قلبای همه درد اومد
رهبر گریه نکرد ولی چندبار این ذکر رو تکرار کرد.
راستی دلم میخواد پز بدم که منم یه روز تو نمازی که رهبر پیش نمازش باشه شرکت کردم :) آره پز میدم.. به عنوان همون دختری که سرکوبش کردن و عقایدش رو مسخره کردن ولی رفت و پشت سر ولی امرش نمازخوند.
من برای فائزه همون دانشجو معلم شهید اومدم... برای مردم فلسطین اومدم... من برای شهدای امنیت، برای ارواح پاک و طیبه ی گمنام. برای زحمت کشای انقلاب اومدم.. برای روزهای سخت اغتشاشات اومدم... برای رو کم کنی آل زیاد ها و آل مروان ها.. برای رو کم کنی متوهم های توییتری و شلوار پاره هایی که دینشون انسانیته... برای پیرمرد رفتگری که با دستای لرزون پلاستیک آشغال رو گرفته بوپ که اونم نقشی رو توی برگزاری بهتر مراسم تشیع اجرا کنه.. برای همهههه ی بچه های شهدا... برای همه ی چشم انتظار های ظهور و پیروزی....برای آرمان و روح الله اومدم...
به اندازه ی تک تک قطره های دریا دلیل داشتم بیام.
راستی.........
من رفتم سر مزار شهید آرمان...! آرمان علی وردی رو میگم....اصلا تا اون موقع من لال بودم، گنگ بودم. نمیدونستم چی بگم.. تا رفتم سر قبر شهید آرمان یهو زبونم باز شد... حرفا مثل رود جاری از زبونم افتادن پایین رو قبر شهید... درد و دلا... خواسته ها. خودم نفهمیدم چجوری ارزوهام رو گفتم چون من وقتی میخوام دعا کنم جمله بندی برام خیلی سخت میشه.
ازش خواستم بهم شجاعت بده. مثل خودش که شجاع بود. چادرم رو به قبرش زدم که یعنی ببین چادرم گره خورد به اسم شما. پس شمام باید کمک کنید نگهش دارم و کم نیارم. زوره شهید آرمان جان :) میخواستین اون روزای اغتشاشات پوستر رو تو دست من نندازین :)) حالام مسئولیت هدایت من با شماست. ( بچه پررو بازی)
سر قبر شهید زبرجدی و شهید قربانخانی و شهید معزغلامی هم رفتم..
در نهایت
ای که مرا خـوانـده ای ،راه نـشـانـم بـده
در شـب ظـلـمــانی ام، مـاه نــشـانـم بـده
یوسـف مصری ز چـاه، گـشت چنـان پادشـاه
گـر کـه طـریـق ایـن بُـود، چـاه نـشـانـم بـده
بر قـدمت همچـو خاک، گریه کنـم سوزناک
گِل شد از آن گریه خاک، روح به جـانم بده
از دل شـب می رسـد، نـور سـرا پـرده ها
در سـحــراز مشرقت،صـوت اذانـم بــده
سر خـوشـی این جـهـان، لـذت یک آن بُـود
آنچـه تو را خـوشـتـر است، راه بـه آنـم بـده
- ۰۳/۰۳/۰۳
قبول باشه حنانه جانم