دختر نخل ها

ساکن نخل های طریق العلماء

دختر نخل ها

ساکن نخل های طریق العلماء

دختر نخل ها

من تشنه ترین ، تنهاترین نخل جنوبم
مثل وطنم سوخته تنم اهل جنوبم
تن پوش تن زخمی من مرهم صبره
خوشبختی برام دیدن یک لکه ی ابره
من تشنه ترین
تنهاترین نخل جنوبم
مثل وطنم سوخته تنم اهل جنوبم
من اهل کویرم
از نسل کویرم
یک عمره گول ابرای بی بارونو خوردم
دندان به لب تشنه و پوسیده فشردم
من نخل تبر خورده ی بیداد کویرم
تنهام ولی با این همه فریاد کویرم
نخلستون سرسبزی می شه روزی اینجا
پیغام منو
پرنده ها میدن به ابرا
من اهل کویرم
از نسل کویرم....

طبقه بندی موضوعی

تحت فشار

خدایا من دیگه واقعا بین این هم اتاقیا کم اوردم... نمیتونم... خودت نجاتم بده...

  • معتاد چایخونه ی حرم

نظرات  (۸)

  • عبدالعظیم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شرونی
  • یادت باشه که، فلک بر صبر زینب آفرین گفت.. خودتو بزار جای خانومای حاضر تو کربلا و اسارت و خرابه..

    پاسخ:
    توسل میکنم به کسی که بدترین رنج ها و حرف ها رو شنید... 

    صلوات زیاد بفرست عزیز دلم.. ❤️ 

    پاسخ:
    صلوات هم فرستادم ولی دیگه چاره اتاق عوض کردنه. گور بابای دوستی ای که دوست ی خاله خرسه اس. موندم و تحمل کردم به خاطر رفاقت ولی این رفاقت منفعتش فقط یکطرفه اس

    از صبجه بغض تو گلوم گیر کرده 

    من تو دانشگاه 

    نمیتونم گریه کنم....

    پاسخ:
    منم همینطور میخک :) منم همینطور
    فقط هی تو ذهنم روضه مجسم میکنم لحظه ای که تو کربلا بدن بی جونش سعی میکرد اخرین تلاش هاش رو برای هدایت اونا انجام بده و اونا هلهله میزدن که صداش رو نشنون‌...
  • رهگذری که بیانی نیست...
  • سردار سلیمانی که به شهادت رسید، در مدرسه یکی از همکلاسی ها می‌خواست که پوسترشون رو روی بورد کلاس نصب کنه اما یکی دیگه از همکلاسی ها سعی می‌کرد پوستر رو بقاپه تا مجبور نباشه هر روز روی بورد اون رو ببینه؛ همون همکلاسی ای که با شور و شوق عکس های نیمه‌برهنه‌ش در اون ور آب رو به بقیه بچه ها نشون میداد و وقتی که از معلم زبان مان پرسیدم: خانم White House یعنی خانه سفید، پس چرا ترجمه می‌کنیم کاخ سفید؟ گفته بود: چون خانه، مکان امن آدماست و کاخ سفید هم منشا صلح و آرامش برای آدما! (من هیچ...من نگاه -_-)

    توی مراسمی که مدرسه گرفت عکس های جیبی از حاج قاسم به بعضی از دانش آموزا داده میشد. سر زنگ آزمایشگاه یکی از بچه ها عکسش رو به دیگری نشون داد و اون دیگری هم سریع عکس رو گرفت و توی دستش مچاله کرد و به سطل زباله انداخت... من سکوت کردم؛ اون لحظه توی خودم اشک ریختم. وقتی کلاس تموم شد رفتم عکس رو برداشتم؛ بازش کردم صافش کردم عکس می‌خندید من گریه می‌کردم...

    اون روز چیزی که قشنگ بود این بود که حتی دخترای کم حجاب مدرسه که بعضا باحجاب ها رو مسخره میکردن هم غمگین بودن؛ الا همان دو نفر...

    و حداقل من توان اینکه کمی نرم‌شون کنم رو نداشتم؛ هر دو دشمنی عمیق داشتند هم با اسلام هم ایران اسلامی و آبشخور خط فکری هر دو هم بی بی سی و اینترنشنال بود. 

    ولی سکوت توی این مواقع شاید از همون تراژدی های حزب الهی بودن باشه‌؛ از همونا که آسید مرتضی آوینی می‌گفت:

    فحشت اگر بدهند آزادی بیان است، جواب بدهی بی فرهنگیست…
    سؤال بکنند آزاد اندیشند، سؤال بکنی تفتیش عقاید است…
    تهمت بزنند در جستجوی حقیقتند، جواب بدهی دروغگویی…
    مسخره ات بکنند انتقاد است، اگر از عقایدت دفاع کنی خشونت طلبی…
    حزب اللهی بودن و بسیجی بودن را باهمه ی تراژدی هایش دوست دارم…

     

    امیدوارم تونسته باشم کمی آروم تون کنم :)

    پاسخ:
    سلام بر رهگذر غیربیانی 
    چه بوی آشنایی میدی دختر :)) نکنه همون دخترک نامه نویسی؟,

    میدونی چیه؟ دلم به حالشون میسوزه. به عمق جهالتشون... به اینکه اینقدر جهالتشون زیاده که بدیهیات رو نمیتونن ببینن. من غم دارم بخدا.. غمِ نوجوونی که جوونیش به غفلت هدر میره... از غمه که حرص میخورم... برای اون دخترا فقط باید دعا کرد هدایت بشن...
    و آفرین بهت که قوی بودی... بهت افتخار میکنم. خودت رو جای من بغل کن :)
    اخ چقدر سید قشنگ حرف میزنه.... عجب تراژدی ایه این بسیجی بودن... 
    ناخودآگاه موسیقی متن بیکلام فیلم بادیگارد تو ذهنم پلی شد :)

    ولی دیگه دور، دور سکوت نیست... یعنی حداقل در فضایی که من هستم‌ نباید در برابر سلیطه های شلوار پاره ی زن، زندگی، آزادی سکوت کرد. هر چی خوردم از سکوت بود که فکر کردن ما تو اقلیتیم و اونا اکثریتن..توییتری های متوهم!

    مرسی عزیز دلم
     دیشب که متنت رو خوندم نشد جواب بدم ولی زیاد بهش فکر کردم.. زیاد
  • حاج‌خانوم ⠀
  • ای وای

    چقده سخت واقعاً

    نمی دونم اگه جای شما بودم، چیکار می کردم.

    پاسخ:
    اولش با صبر شروع میشه... صبر زیاد... بعد قول لین... بعد میبینی جهل تا مغز استخونشون فرو رفته و مرز های انسانیت رو دریدن برای همین سکوت رو میشکنی و شورش میکنی بر علیه موج خزعبلات...
    فرسوده میشه روان آدم :(

    توی این شرایط اصلا دوست نداشتم دانشجو بودم

    خدا صبرت بده

    پاسخ:
    هر زمانی یه چالشی داره
    چالش زندگی منم این بوده که تو این دوران دانشجو بشم
    ممنونم❤️
  • رهگذری که بیانی نیست...
  • والا نامه نویس که بودم ولی مطمئن نیستم همون نامه نویس مدنظر شمام یا نه :)

     

    دوست دارم تا وقتی هنوز جوونن یجایی دل شون بلرزه...

    یجایی مبتلا بشن به عشق؛ به عشق خدا :)

    و خدا هم عشق ما رو بیشتر کنه 

    و نکنه الان منی که دارم برا اونا دعا می‌کنم انتهام باشه "یخرجهم من النور الی الظلمات"...

     

    از اون جماعت توییتری هم دوست دارم بپرسم سن ما که به انقلاب نمیرسه اما پدران مون با فلسفه‌ی امثال مطهری و بهشتی انقلاب کردن فلسفه‌ی شما چیه که نهایت کنش تون برای هر مسئله ای برهنه شدنه؟...

     

    این نقل از شهید رو هم شنیدم که گفتن: 

    راه را که انتخاب کردی دیگر متعلق به خودت نیستی

    اگر قرار است درد بکشی بکش

    اما آه و ناله نکن

    وقتی آه و ناله کردی، متعلق به دردی نه به راه...

     

    و من مطمئنم شما متعلق به راهید حنانه خانم :)

    و دیار خوزستان قوی پروره؛ دختر یا پسر هم نداره (:

    و همچنین فرقی نداره جنگ باشه یا چهل و اندی سال پس از جنگ... 

     

    مراقب خودتون باشید:)

    پاسخ:
    عهه! پس لازم شد معرفی کنی :)

    دقیقا... تغییر همیشه قشنگه، تو جوونی قشنگتر✨
    انشاءالله که همیشه به سمت نور حرکت کنی 


    فلسفه ای ندارن...پیروی از نفسه


    وقتی آه و ناه کردی متعلق به دردی نه راه....
    از این باید ترسید!!!



    شما که نمیشناسی منو درست و حسابی :))
    از الطاف شماست این نظر ؛)


    ممنون عزیزم.. تو هم مراقب قشنگیای وجودت باش❤️
  • أنارستان ...
  • سلام و عرض تسلیت🖤

    اتاق رو نمیشه عوض کرد؟

    پاسخ:
    سلام به شما هم تسلیت🖤
    قصدش رو دارم انشاءالله
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی