دختر نخل ها

ساکن نخل های طریق العلماء

دختر نخل ها

ساکن نخل های طریق العلماء

دختر نخل ها

من تشنه ترین ، تنهاترین نخل جنوبم
مثل وطنم سوخته تنم اهل جنوبم
تن پوش تن زخمی من مرهم صبره
خوشبختی برام دیدن یک لکه ی ابره
من تشنه ترین
تنهاترین نخل جنوبم
مثل وطنم سوخته تنم اهل جنوبم
من اهل کویرم
از نسل کویرم
یک عمره گول ابرای بی بارونو خوردم
دندان به لب تشنه و پوسیده فشردم
من نخل تبر خورده ی بیداد کویرم
تنهام ولی با این همه فریاد کویرم
نخلستون سرسبزی می شه روزی اینجا
پیغام منو
پرنده ها میدن به ابرا
من اهل کویرم
از نسل کویرم....

طبقه بندی موضوعی

یکم‌روزمرگی

آقا من یه استادی دارم خدای اینه که دانشجو رو سوژه کنه و لذت ببره. اصلا انگار روحش با تخریب دانشجوهاش آرامش میگیره. 

در عین حال که سر کلاسش منتظری به یه چیزی گیر بده و ادم ترسناک و تاکسیکی هستش دلت میخواد از ثانیه ثانیه کلاسش استفاده کنی اینقدر که این بشر آدم پیچیده و عجیبیه.

حالا من از اون دسته دانشجو هام که همیشه ی خدا در حال سوتی دادنن. اینم یه مدته رو من کلیک کرده و سرگرمیش شده از من سوتی گرفتن.

یه بار داشت یه شعر رو سر کلاس برامون تحلیل و معنی میکرد. یه کلمه رو پرسید هیچکس معنیش رو بلد نبود. نگاهش به من افتاد. تا چشم تو چشم شدیم من سرم رو انداختم پایین که یعنی استاد رو من حساب نکن. این از عمد اومد بالا سرم گفت این کلمه ای که گفتم یعنی چی خانم فلانی؟ خم شد .منم یه عادت گندی دارم وقتی تو شرایط استرس زا باشم میخندم. سرم رو بالا آوردم. اونم مثلا داشت ترسناک از بالای سرم بهم نگاه میکرد( اینکه میگم نگاهش ترسناکه رو کل بچه های کلاس تایید میکنن)من از نگاهش زدم زیر خنده =

یه نگاه تأسف بار کرد و رفت! حالا اون سعی میکرد جدی باشه من دیگه موتورم روشن شده بودم خندم بند نمیومد.

 امروز باهاش کلاس داشتیم. منم شب قبلش خوب نخوابیده بودم، گیج و منگ رفتم سر کلاس‌. وسط درس دادن پرسید: کدوماتون کتاب شازده کوچولو رو خوندین؟م

بچه ها هی میگفتن من. هیچ کاری به اونا نداشت. شازده کوچولو رو ترجمه فارسی نخونده بودم ولی به زبان فرانسه نصفش رو خونده بودم‌. برا همین نگفتم خوندم. فقط عین این گیج و منگا نگاهش کردم. گفت: نخوندی، ها؟

گفتم نه. 

مثل اینایی که انگار یه حدس خیلی با ارزشی زده باشن بلند خندید و گفت: هاهااا میدونستم نخوندی. از قیافه‌ت مشخص بود. میخواستم بدونم تو این کتاب رو خوندی یا نه ! 

 

واقعا فقط این میم میتونست قیافه ی من رو اون لحظه نشون بده:

 

 

بچه ها که اصلا یه لحظه موندن چه واکنشی بدن. چون واقعا این مدلی نیست سر کلاس. خودم که اصلا نگم چه طور بودم با اون قیافه ی خواب الود سر صبحی :)

البته برا دوستام که تعریف کردم میگفتن قصدش تخریب نیست بیشتر حال میکنه باهات شوخی کنه. 

در کل نمیشه از کارهای این بشر سر دراورد.

 

بعد از کلاس که غذاهامون رو از سلف گرفتیم، یه گوشه پشت دانشکده اقتصاد پیدا کردیم و نشستیم رو چمنا غذامونو خوردیم. اینقدر هوا جذاب و دلبر بود که اصلا حرومه ادم این روزا بمونه تو خوابگاه. اونایی که از همکلاسیا باهاشون دوستم، ساکن همون شهر هستن‌. بهشون گفتم: واقعا قدر هواتون رو نمیدونین. اگه جنوب یه همچین هوایی داشت این ساعت ظهر پارکا غلغله میشد.

غذاها رو باز کردیم. غذام قورمه سبزی بود که از سلف تا دانشکده تو ظرف چپه شده بود. قورمه سبزی رو که نگاه کردم به بچه ها گفتم: بسم الله دوستان بفرمایید چمن دانشگاه میل کنید.

ولی خیلی لذت بخش بود. همون‌ چمن دانشگاه با اون حال گرسنگی و هوای خوب بیرون خیلی بهمون چسبید. من تو تراول ماگم چایی درست کرده بودم. گفتم نظرتون چیه بریم پارک مردم یا دریاچه بشینیم چایی بخوریم؟

اونام گفتن بریم پارک مردم.

مقصد شد اونجا  و یه عالمه دانشجوی دیگه دیدیم که گوشه گوشه ی پارک رو پر کرده بودن. چایی رو خوردیم و حرف زدیم و در حالی که با خواب مبارزه میکردیم بخش  نخود نخود هر که رود خانه ی خود از راه رسید و خداحافظی کردیم.

 

من برخلاف یه سری از دوستام که اکثرا کافه پسندن و دوست دارن تفریحشون تو کافه ها و‌جاهای بسته باشه. عاشق کارای این شکلیم. با چیزای کوچیک کوچیک بیشتر خوشحال میشم‌. نه که اهل کافه نباشم که هستم، ولی به نظرم با یه تنوع کوچیک توی محل غذا خوردن یا مثلا خیابون گردی خصوصا توی تایم شلوغی و زنده ی شهر میشه خیلی حال رو عوض کرد. حتی یکبار دفتر و کتابام رو جمع کردم بردم امامزاده ی شهر درس خوندم. دقیقا یادمه.. اوججججج روزای بد زندگیم بود که هم باید درس میخوندم هم باید اون حال لعنتی رو تحمل میکردم و همین کار به ظاهر کوچیک خیلی حالم رو عوض کرد.

 

و کفش من که تو همه ی عکسا افتاده :|

 

 

 

 

  • معتاد چایخونه ی حرم

نظرات  (۲)

با توجه به اینکه احساس میکنم شما محجبه هستین، میگم نکنه این انسان عجیب، از قصد اذیتتون میکنه ؟ :| اگر اینطوری باشه که واقعا انسان .... هست ولی اگر نه، که خب هِچ... 

اتفاق این تریک رو ما هم میرفتیم.. مثلا استاد میخواست سوال بپرسه از بچه ها.. رومون رو میکردم اینور اونور حالت اینکه به به چه هوای خوبیه که خیلی حواسش به ما نباشه.. :)) اما امان از اون موقعی که بلد بودیم، مثل گیف این بچه گربهه که بالا پایین مپره، هی میخواستیم مارو ببینه که از ما بپرسه و اعتماد به سقفمون تبدیل بشه به اعتماد به عرش :)) 

گربه
کتاب شازده کوچولو جالبه :) اتفاقا عکس پروفایل منه تو بیان، یه زمانی خیلی تحت تاثیرش بودم :)) 

قرمه سبزی دانشگاه هم که معروفه، ما تقریبا حاضر بودیم کیک و ساندیس بخوریم ولی غذاهای دانشگاه رو نخوریم :| یعنی اون ثوثیث تخم مرغ های  سلف دانشگاه به مراتب از غذای خود دانشگاه بهتر بود :|  گاها که قرمه سبزی بود، بچه ها نگاه میکردن ببینن سبزی های اطراف دانشگاه سر جاشون هست یا نه :)) ولی خب فکر کنم غذای دانشگاه شما خوب باشه :) 

عکسا هم جالب بود :) 

پاسخ:
والا اینقدر این آدم پیچیده‌س که نمیشه فهمید درونش چیه. ولی به خاطر محجبه بودنم نیست. بعد جالب اینه که وقتایی که سوژه ام میکنه خودش نگاه میکنه ببینه ناراحت شدم یا نه. میبینه من از رو نمیرم خیالش راحت میشه :)) انگار بیشتر قصدش شوخی کردنه.


اصلا لذتی که در جواب سؤال دادن هست سر کلاس هست در کامل گرفتن نمره ی امتحان نیست :))


شازده کوچولو واقعا نیاز به معرفی نداره. کتابی که ظاهرش واسه بچه هاست ولی مخاطبش آدم بزرگ هاست.
  1. اگر به آدم‌بزرگ‌ها بگویید یک خانۀ قشنگ دیدم از آجر قرمز که جلوِ پنجره‌هاش غرقِ شمعدانی و بامش پُر از کبوتر بود محال است بتوانند مجسمش کنند. باید حتماً به‌شان گفت یک خانۀ صد میلیون تومنی دیدم تا صداشان بلند بشود که: – وای چه قشنگ
  2. می‌بایست روی کِرد و کارِ او درباره‌اش قضاوت می‌کردم نه روی گفتارش… عطرآگینم می‌کرد. دلم را روشن می‌کرد. نمی‌بایست ازش بگریزم. می‌بایست به مهر و محبتی که پشتِ آن کَلَک‌های معصومانه‌اش پنهان بود پی می‌بردم. گل‌ها پُرَند از این‌جور تضادها. اما خب دیگر، من خام‌تر از آن بودم که راهِ دوست داشتنش را بدانم!

خیلی جملات قشنگ داره


غذای دانشگاه ما خوبه به نسبت بقیه ی دانشگاها ولی یه وقتایی اینقدر بد میشه که توی یه روز ممکنه سی نفر دانشجوی مسموم برن بیمارستان!

اوهوم :) 

بله همینطوره :))

 

چه جملات قشنگی، هر بار که آدم میخونه، براش تازگی داره.. :)

 

اوه :|  ان شاء الله که خیر باشه.. :) 

پاسخ:
بله :)
انشاءالله
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی