اگر مرد بودم؟!
- چهارشنبه, ۲۲ فروردين ۱۴۰۳، ۰۱:۵۲ ق.ظ
اول از همه بگم خیلی دلم گرفته که یک ماه قشنگی که گذروندم با تموم خلوتای خوبی که با خودم داشتم تموم شد. اون همه دعای خوب، اون همه حال قشنگ، اون همه دغدغه های جدیدی که خیلی بهشون نیاز داشتم برای انگیزه گرفتن و تلاش کردن و رهایی از احساس پوچی و بی هدفی.... دلم از الان تنگ شد...
( دریافت ) گوش بدید
عید همگی هم مبارک✨💫🕊️
داشتم فکر میکردم من اگه مرد بودم چجور مردی میشدم؟
و بعد جدی بهش نشستم نگاه کردم.
شاید اگه مرد بودم خیلی به اون نسخه ای که از خودم میخواستم نزدیک تر بودم
چون سختی ها و محدودیت هایی که در عین دختر بودنم دارم میکشم یک مرد ممکنه کمتر حس کنه یا اصلا براش محدودیت نباشه.
ولی اگه مرد بودم و توی این خانواده به دنیا میومدم قطعا رفت و آمدام با آدمایی که میخوام دست خودم بود. هر چند که چالش داشتنه سر جاش بود ولی به هر حال...
اگه مرد بودم سعی میکردم تا حد ممکن مرد یک جا نشینی و یک جا موندن نباشم.
بار سفرم رو میبستم. یه کوله ی سبک و پاهایی که یه جا بند نمیشن. سفر میکردم از این سر دنیا به اون سر دنیا. به دنبال کشف حقیقت و شناسوندنش به دنیا...
شب ها زیر سقف آسمون دراز میکشیدم و به اوج کهکشان حقیقت وجودم پی میبردم.
نمیدونم نظامی میشدم یا نه...شاید بیشتر مرد رفتن به سفر های جهادی و سازندگی و اینطور چیزا... مثلا هر سری یه روستا میرفتم درس میدادم. شاعر میشدم و شعر میگفتم و مینوشتم.
خونه های زیادی رو بازسازی میکردم. معلمی میشدم که همه جا براش محل آموزش بود.. بند نمیشدم به چهاردیواری کلاسا... دانش اموزام رو میبردم تو دل طبیعت و همه چی یادشون میدادم.
سعی میکردم هر جا برم هیئت و هیئتی بودن رو با خودم ببرم. بساط روضه رو همه جا پهن کنم. تو کویر، توی صحرا، توی دشت و جنگل، توی کوهستان های مرتفع...
و قطعا ورزش رو جزو عادت های جدا نشدنیم قرار میدادم. ورزشای رزمی یاد میگرفتم.
البته یه بعد وجودمم شدیدا دلش میخواست یه نظامی باشه. از اونایی که خواب دشمن چشماش باشه و تفنگش آماده در کمین... خیلی دلم میخواست مستقیما میتونستم کلی اسرائیلی رو بفرستم اون دنیا :) واقعا دلم میخواست :)
یا مثلا تو قسمت اطلاعات و عملیات های محرمانه کار میکردم...
از اونایی که خوراکشون ریختن استراتژی های خفن برای حمله به پایگاه های نظامی اسرائیل بود.
دوست داشتم مدام در حال جا به جایی بین عراق و لبنان و سوریه و ایران و فلسطین باشم.
از اینایی میشدم که هر نقطه از زمان نمیتونی حدس بزنی کجان :)) از بس که یه جا بند نمیشن...
طبق شخصیتی که الان دارم حس میکنم یه آدم شوخ و پر سر و صدا میشدم :))
مدام سر به سر رفقا و خانوادهم میذاشتم.
ولی تا بیست و هفت، هشت سالگی ازدواج نمیکردم. به نظرم پسرا از اون سن کمتر مال زندگی متأهلی نیستن =| میذاشتم یکم بزرگ شم :))))
تازه زنمم باید مثل خودم شخصیت دیوانه و کله شقی داشته باشه که پایه ی زندگی با آدمی مثل من باشه وگرنه کیه که با مردی عین من بسازه ؟! ادمی که دلش زندگی اروم میخواد رو من نباید حساب کنه :)
حمایت گر و عاطفی میشدم. به هر حال من یک زنم ومیدونم جنس زن به محبت مستقیم نیاز داره... و حتما سعی میکردم براش نسخه ای باشم که اون دوست داره
ولی مرد بودن خیلی سخته وقتی بهش دقیق فکرمیکنم. از خواب و آرامش و همه چیز میزنی برای آرامش اعضای خانوادهت...
دنیای مرد ها خیلی عجیبه. نمیدونم اینایی که میگم چقدر به یک مرد واقعی بودن نزدیکه... ولی میدونم روحیات مردانه خیلی با روحیات ما خانم ها فرق داره. درک احساسات یه زن برای مردی که مدل و مکانیزم ذهنیش با ما فرق داره میتونه سخت باشه. مردها و زن ها خیلی دنیاهای متفاوتی دارن. نمیدونم چجوری فمینیست ها میگن زن و مرد با هم یکسان هستن. ما واقعا یکسان نیستیم. اصلا نیستیم.
شما اگه مرد بودین یا برعکس زن بودین چجوری ادمی میشدین؟
- ۰۳/۰۱/۲۲